کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

روان درمانی

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۲۵ ب.ظ

« تو میتونی استراحت کنی عزیزم. می تونی تو دفترچه ات چیزمیز بنویسی»

« اون ها سعی می کنند تبدیلم کنن به احمقی که عاشق تلویزیونه و ماشین نو و غذای یخ زده. نمی فهمی؟ روان پزشکی از کمونیسم هم بدتره. اجازه نمی دم کسی مرا مغزشویی کند. من تبدیل به یک آدم ماشینی نخواهم شد!»

« ولی ایگنیشس ،اونا به خیلی از آدمای مشکل دار کمک می کنن.»

ایگنیشس داد زد «فکر می کنی من مشکل دارم؟ تنها مشکلی که آدمای اونجا دارن اینه که ماشین نو و اسپری مو دوست ندارند. برای همین توی دیوانه خانه حبس شده‌اند. اون‌ها بقیه‌ی اعضای جامعه رو وحشت زده می کنن. تمام تیمارستان های آمریکا پرند از موجودات بیچاره ای که نمی تونن تلویزیون و لانولین و سلافون و پلاستیک و مشتقات‌شون رو تحمل کنند.»

اتحادیه ی ابلهان / صفحه 369

  • محمدجواد

چاق با کلاه سبز

سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۶ ب.ظ

«وقتی نابغه ای حقیقی در دنیا پیدا می شود می توانید او را از این نشانه بشناسید : تمام  ابلهان علیهش متحد می شوند.» جاناتان سویفت
«جنبه ی ویژه ی دیگری که البته در تمام موارد مصداق ندارد این است که جایگاه پرونده هایم در اجاره ی انواع و اقسام جانوران موذی است. البته باور دارم که طاعون خیارکی تقدیری است قرون وسطایی و معتبر ولی آن طاعون کجا و طاعون مضحکی که آدمی در این قرون وحشتناک می گیرد کجا.‌» (قسمتی از خاطرات ایگنیشس)

کتاب اتحادیه‌ی ابلهان نوشته ی جان کندی تول یکی از بهترین رمان های کمدی قرن بیستمه. من این کتاب رو بعد تعریف زیادی که مترجمش توی مجله داستان ازش کرده بود خریدم. شخص اول کتاب -ایگنیشس- یک پسر چاق و غیرعادی است که همیشه یک کلاه سبز بزرگ بر سرش می گذارد و  با همه چیز جنگ دارد. با تکنولوژی و چیز های جدید. من خودم فعلا کامل نخوندمش و زیاد حرف نمی زنم دربارش. این یه قسمتی از مقدمه مترجم درباره ی شخصیت ایگنیشس و این کتابه :

«ایگنیشس متخصص قرون وسطاست که تمام دنیا را از دریچه ی کتاب تسلای فلسفه بوئتیوس -فیلسوف قرون وسطایی- می بیند. تمام زندگی اش فلسفه بافی است و انزجار از جامعه ی آمریکا. از فرهنگ مصرف گرایی ،هالیوود ،دموکراسی و هرچیز آمریکایی دیگر بیزار است. هیچ کتابی مثل اتحادیه ابلهان جامعه ی مادی و پر از بی عدالتی و دورویی آمریکا را به این قدرت به تصویر نکشیده. ایگنیشس ناظر غیر منفعلی است برتمام حماقت ها و بی شعوری های محیط پیرامونش. آمریکای او همان است که نویسنده ی کتاب هم ماندن در آن را نپذیرفت و مرگ خودخواسته را انتخاب کرد.»
اتحادیه ی ابلهان / جان کندی تول / ترجمه ی پیمان خاکسار

  • محمدجواد

این خیلی خوبه

جمعه, ۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۳ ب.ظ

بارون

هوای بارونی و قدم زدن زیرش و عکس گرفتن.

  • محمدجواد

اینستاگرام

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۲۱ ب.ظ

این اینستاگرام هم بد نیست. جدیدا سر می زنم بهش همیشه. این هم لینک یوزرمه :)

اتحادیه ابلهان رو خریدم. ولی هنوز نخوندم. باید چیز جالبی باشه. تو مجله داستان کلی تعریف کرده بود ازش. این مجله داستان روهم از دست ندید. (همشهری داستان نه ها. داستان خالی! ). لیدی ال هم داره تموم میشه ولی اصلا به پای گری کوپر نمی رسه.

  • محمدجواد

رادیوونه

چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۵۶ ب.ظ

با یکی از بچه ها رفتیم بیرون و رادیو چهرازی گوش دادیم و بسیار خنده رفت. فضای خستگیمون مبتذل شد ولی :))

عید هم مبارک !

  • محمدجواد

چهار هزار و سیصد و بیست و یک

جمعه, ۲۶ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۴۹ ق.ظ

می خواستم درباره ی «وداع با اسلحه» و جنگ و این جور چیز ها بنویسم ولی نشد دیگه. حسش نیامد. به جاش دیشب این برنامه ی «چهار سه دو یک» را دیدم که مرحله نیمه نهایی اس هم بود. شبکه چهار بعضی موقع ها ایده های جالبی میزنه مثل همین مسابقه ی سینمایی. مسابقه ی جالبی و آیتم هاش هم بد نیست. داور هایش هم خوبند فقط مجری اش یک کم روی اعصابه :). از چند وقت پیش می داد این برنامه رو ولی من دقیق نمی دونستم کی پخش میشه. حالا رفتم جدول پخش شبکه چهار رو درآوردم و می تونید ببینید که مثلا امشب ساعت ده و نیم پخش داره. البته تو این جدول چشمم به چیز های دیگری هم خورد که جالب بود مثل سینما چهار یا همین درس های سینما که الان داره پخش میشه. این شبکه نمایش هم هرچند فوق العاده فیلم های مزخرفی پخش می کنه ولی بعضی موقع ها خوبه(مثلا گیر می دهند به یک بازیگر کل فیلم هاش رو پخش می کنند.الان هم ویل اسمیت). کلا برید ببینید چه خبره دیگه !

این کتابخونه هم برای خودش سه هفته تعطیل کرده. اصلا هم نمیگه ما قراره چه کار کنیم! حالا خوب بود وداع با اسلحه(ارنست همینگوی) رو از یکی گرفتم خوندم. کتاب جالبیه. یک مجله هم جدیدا کشف کردم ، مجله «داستان».با همشهری داستان فرق داره. تا الان هم ده شماره ازش چاپ شده. خوندمش جالب بود ولی گزارش و مصاحبه و ... خیلی داشت.همشهری داستان جدید هم الان کنارمه. بد نیست فقط یک کم گرونه!

پ.ن :‌آلبوم حریق خزان علیرضا قربانی رو هم بگیرید گوش بدید! در ضمن الان فهمیدم این مسابقه سه چهار روز دیگه تموم میشه. شانس نداریم که!

  • محمدجواد

بیست بار پشت سر هم بلند بگو تکرار

جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۴۱ ب.ظ

هر چیزی رو تکرار کنی معنی‌اش رو از دست میده. بدی‌اش همینه دیگه.عادت می کنی به یه چیزی بعد اون دیگه برات معنی نداره و مهم نیست. فقط از دور خوبه.

  • محمدجواد

نقل قول هایی از زوربا

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۳۴ ب.ظ

-آدم سر نداشته باشد مهم نیست، کافی است کلاه داشته باشد...

-و همین است که قلم به دست میرزابنویس ها افتاده است. آن هایی که در جریان اسرارند وقت نوشتن ندارند و آن هایی که وقتش را دارند در جریان اسرار نیستند. متوجهی؟

-خربازی است دیگر، ننگ است! آدم شلوار به پا می کند، یقه و کراوات می زند، کلاه بر سر می گذارد، ولی باز هم قاطر است ،گرگ است، روباه است،خوک است...

-خلاص از شر وطن، از شر کشیشان، از شر پول. کم کم شروع کردم به اینکه همه چیز را از غربال بگذرانم، و هرچه بیشتر پیش رفتم بیشتر از غربال گذراندم تا به این وسیله خودم را سبک کردم.چه طوری به تو بگویم؟ خودم را خلاص کردم و آدم شدم.

-به قراری که شنیده ام هفتادو هفت جور دیوانگی هست.این یکی هفتادو هشتمی است.

-علت این که دنیا در حال حاضر به چنین وضع اسفناکی افتاده است این است که همه کارشان را نیمه کاره انجام می دهند، افکارشان را نیمه کاره بیان می کنند و گناهکار یا پرهیزگار بودنشان هم نیمه کاره است.ای بابا! تا آخر برو و محکم بکوب، و نترس، موفق خواهی شد. خداوند از نیمه شیطان بسیار بیشتر از شیطان تمام عیار نفرت دارد.

-----

کتاب یک کتاب دیالوگ محور است و نوشته های بالا هم همه دیالوگ های زوربا-نقش اصلی- هستند.من تقریبا با کتاب حال کردم! باز همه جای نوشتن داره.حالا بعدا.

زوربای یونانی/ نیکوس کازانتاکیس/ ترجمه محمد قاضی

  • محمدجواد

خداحافظ گاری کوپر

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ
"سپیده دودل بود و مرغ های دریایی که بر آسمان غمزده و شیری رنگ صبح حرکت می کردند و شیون های غمزده و احمقانه شان گوش را می آزرد از پنجره قایق دیده می شدند. اغلب خیال می کنند که مرغ های دریایی غم بزرگی در دل دارند و حال آن که این خیالی پوچ است. اشکالات روانی خود آدم است که این احساس را به وجود می آورد. آدم همه جا چیزهائی می بیند که وجود ندارد. این چیزها در درون خود آدم است. همه به یک درون گو مبدل می شویم که همه چیز را به زبان می آورد. مرغ های دریایی، آسمان، باد، همه چیز. صدای عرعر خری را می شنوید. خری است بسیار خوشبخت که فقط برای یک خر ممکن است. ولی آدم با خودش می گوید : ” خدایا چقدر غمناک است ؟ ” عرعر خرها دل را کباب می کند. ولی این است که خر واقعی خود ما هستیم." 
خداحافظ گاری کوپر-صفحه166
"لنی با جوانی که انگلیسی نمی دانست رفیق شده بود. به همین دلیل رابطه شان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که جوان شروع کرد مثل بلبل به انگلیسی حرف زدن و فاتحه رابطه شان خوانده شد. فورا دیوار زبان میانشان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشیده می شود که دو نفر به یک زبان حرف می زنند. آن وقت دیگر مطلقا نمی توانند حرف هم را بفهمند."
فعلا حال نوشتن دربارش نیست.همین نقل قول ها خوبن. اینجا  هم چیز های خوبی دربارش نوشته.
  • محمدجواد

بی فکری

پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ

وبلاگ نویسی کار دشواری است و  هروقت که سراغ آن می روی دشوار بودنش را می فهمی. بدون داشتن یک مطالعه منظم و یک ذهن ساختار یافته ، نوشته های وبلاگی ات چیزی بیشتر از پست های گوگل پلاس نمی شوند!فکر نکنم بتونم زودتر از یک ماه دیگه چیز خوبی بنویسم.ولی نوشتن همینجوری هم به این خاطر خوبه که متوجه میشی چه قدر نمی تونی حرف بزنی. خوب حرف زدن و قشنگ نوشتن یه چیزه، ولی  چرت و پرت نگفتن از اون هم مهم تره!

وبلاگی که این چندوقت خیلی بهش سر می‌زنم سپهرداده. خوب می نویسه و زیاد هم می نویسه و ارزش خوندن داره نوشته هاش.اون کنار تو لینک هام هست. یه سر بزنید بهش.

پ.ن: تو این مدت مسیح باز مصلوب رو خوندم. نوشتن دربارش رو میذارم برای وقتی که کتاب دیگر نویسنده(زوربای یونانی) را هم بخونم.

  • محمدجواد