کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

امروز تصمیم گرفتم خلاصه‌ای از وبگردی‌ های بعضا طولانی‌ای رو که انجام می‌دهم رو این‌جا قرار بدهم. تصمیم دارم هر چند وقت یک بار هم این کار رو انجام بدم و چندخطی هم درباره‌اش می‌نویسم. خیلی ازاین ها چیزهایی هستند که دوستشان داشته‌ام ولی حوصله زدن پست مستقل برایشان نداشته ام. به هرحال امیدوارم لذت ببرید و اینترنت رو هم یک جای مفیدتر بدونید :)

قطعا اولین چیزی که باید دربارش صحبت کنیم ترجمه‌‌ی مصور شعر «نه بچه جون» چارلز بوکسفکی‌ هست. این شعر واقعا قشنگه و به نظرم نکته‌ای رو یاد‌آوری می‌کنه به همه‌ی ما که همیشه از اون ضربه خوردیم. این هم پست جادی هست که منبع اصلی‌اش هست در واقع. در ضمن چارلز بوکسفکی شعرهای قشنگ دیگه‌ای هم داره ، می‌تونید بگردید پیدا کنید!

یک وبلاگ خوب ، وبلاگ هدی رستمی  هست با عکس های قشنگش که به نظرم ارزش یک بار نگاه کردن رو قطعا داره.عکس‌هایی اکثرا از سفر های مختلف به اطراف دنیا. این‌جا هم وب‌سایت رسمی‌ ایشونه و می‌تونید مجموعه عکس‌هایی که به صورت رسمی منتشر کرده رو ببینید.

ریچارد فاینمن یکی از جالب‌ترین فیزیک‌دان هایی‌ه که می‌تونید بشناسید و به نظرم خوندن زندگی نامه‌اش که خودش نوشته (کتاب «حتما شوخی می‌کنید آقای فاینمن» که ترجمه هم شده ولی خیلی سخت گیر میاد نسخه‌ی فارسیش ) بر همگان واجبه. دغدغه‌های ریچارد فاینمن و دیوونه بازی‌هاش و ماجراجویی هاش خیلی جالبه. این لینک نسخه‌ی انگلیسی کتابه. این کتاب به صورت صوتی هم هست (یک جست‌وجو در سایت های تورنت کنید پیداش می‌کنید). اگه می‌خواید یک متن جمع و جور ازش بخونید متن فارسی سخنرانی «علم‌ چیست» توصیه میشه. این هم لینک متن زبان اصلی سخنرانی. فاینمن از کودکی‌اش میگه و این که چه چیزی واقعا علم هست و چه چیزی علم نیست و تصورات درست و غلطی که میشه درباره‌ی علم داشت.

صحبت کردن‌ درباره‌ی کتاب امکان دیگه قدیمی شده ولی این‌جا 52 اسلاید خیلی تر و تمیز هست درباره‌ی 40 کاری که‌ می‌تونین به جای دانشگاه رفتن انجام بدید. دانلودش هم می‌تونید بکنید و یک چیز عالی هست برای ارائه دادن به بقیه (اگه هم یک نفر پیدا بشه ترجمه‌اش کنه که عالیه).

و در نهایت اگه مثل من از عکاسی لذت می‌برید چند فوتوبلاگ با هم ببینیم. اولی داستان‌هایی درباره‌ی تغییر هست که عکس‌های خیلی جالبی داره درباره‌ی تغییر هایی که صورت گرفته توی کشور های مختلف عرب زبان (مثل انقلاب مصر) و اتفاقاتی که این تغییر باعث اون‌ها شده (مثلا کاهش توریسم در مصر به خاطر انقلاب). ببینید و لذت ببرید و از اتفاقات جاهای دیگه دنیا با خبر بشید . دنیا خیلی بزرگ‌تر از اون چیزیه که ما فکرش رو می‌کنیم:) هنری کارتیر برسون هم عکس‌های خیلی جالبی داره و من مخصوصا این‌عکسش رو خیلی دوست دارم. عکس‌های محمد‌جباری حق (میرزا پیکوفسکی) از سفرهاش هم خیلی قشنگ هستند مخصوصا اگه سفرنامه‌هایی که تو وبلاگش منتشر کرده رو هم بخونید.

 خب دیگه شاد باشید ، روز‌ه‌هاتون هم قبول.


  • محمدجواد

دنیای زیبای بچه‌های آسمان

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۹ ق.ظ

عادت ندارم در مورد فیلم‌هایی که می‌بینم بنویسم. ولی امروز دیدن دوباره‌ی «بچه های آسمان» شکی برایم نگذاشت که حتما باید دین خود را به این فیلم ادا کنم. این فیلم از دل یک داستان ساده که همه‌مان در ادبیات دبیرستان خوانده‌ایم یک شاهکار بیرون آورده است. غیر از خود قصه، زیبایی نقش «علی» و «زهرا» و زیبا بودن رابطه‌ای که میان این‌دو هست و یک دنیا خاطره درونش هست عالی است. فیلم دنیای کودکانه‌ای دارد و سعی دارد از همان نگاه کودکی به دنیای  آدم بزرگ ها وارد شود و نگاه کند و چه‌قدر تناقض هست در این‌طور نگاه کردن. کودکی که مثلا پول برایش مهم نیست و عاطفه‌ها و ارزش‌های دیگری برایش مطرح است دارد با این دنیا آشنا می‌شود. ولی باز هم سادگی و زیبایی آن نگاه معصومانه حفظ می‌شود ... فیلم نمایشی از ارزش های بزرگی است که همه‌ی ما نادیده‌ می‌گیرمشان : زندگی را می‌توان در دویدن های صادقانه زهرا پیدا کرد تا کتانی را به علی برساند که علی برود مدرسه ، یا در حباب بازی کردن این‌دو و در شستن کفش مشترکشان. و حسرتی که همیشه در نگاه علی هست. و این «زندگی» را باید بیرون کشید ، باید از گم شدن یک کفش ساده بیرون کشید و نمایش داد. زندگی وقتی کنتراست دارد که گم‌شدن یک کفش هم بتواند چنین رنگی به آن بزند. فیلم در جاهایی هم به تقابل زندگی پایین و زندگی بالا می‌پردازد و جدا هم انصاف را رعایت می‌کند. هر دو فرهنگ را با مختصات خاص خودش و بدون پیش‌داوری و منصفانه نمایش می‌دهد.و آن صحنه‌ی مسابقه‌ی  دو در  انتها که چه قدر نمادین است و تلاش علی برای سوم شدن. علی به هیچ کس کار ندارد و فقط «کفش کتانی» می‌خواهد : باز هم مولفه‌ای از دنیای این بچه‌های آسمانی که به ارزش های دیگران توجهی ندارد ، فقط برای علایقش و اهداف خودش -هرچند کوچک- تلاش می‌کند. در کل فیلم در نشان دادن دنیای زیبای بچگی بسیار موفق است.

و غیر از این‌ها ، فیلم پر است از نوستالژی و خاطره برای بیننده‌ی ایرانی. از آن‌جایی که پدر علی وقتی دارد قند‌های هیئت را می‌شکند از آن‌ها نمی‌خورد ، تا جفت کردن کفش‌های جلوی مسجد و چای دادن در مسجد ، تا کوچه پس‌کوچه‌ های قدیمی و حوض و فرش  قرمز ، نیمکت های سه نفره و ناظم بداخلاق و خیلی چیزهای دیگر که خیلی خوب تصویر شده اند. خلاصه این فیلم را اگر(دوباره) نبینید ضرر کرده‌اید.

  • محمدجواد

حلاوتی است دگر

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۸ ق.ظ
اظهار تنفر از تکرار خودش تکراری است ولی به شدت از تکرار بدمان می‌آید. تکرار فقط این نیست که امروز ببینی همان کارهای دیروز را انجام دادی. فقط این نیست هم نه. تکرار اصلا این نیست. تکرار این است که  مثلا فکر کنی داری کار جدید انجام می‌دهی و بعد می‌بینی مورچه‌ای بیش نیستی که در میان انبوه مورچه‌های دیگر گیر افتاده‌ای و فرقی نداری. تعریف مشخصی ندارد ، اگر داشت تکلیفمان با آن روشن بود. انسان قرن‌ها از تکرار فرار کرده است. تکرار در درون ذات انسان است ، انسان از خودش هم فرار می‌کند ، پس بی‌خود نیست که بگوییم اکثر کارهایی که انسان می‌کند برای این است که یک جوری تکرار را بشکند. اگر کسی ناراحت می‌شود و افسرده برای این است که به فکر خودش بدجوری درون روزمرگی افتاده است. جدید هم نیست. سابقه طولانی‌ای دارد تاریخ. باور کنیم دیکتاتور ها برای فرار از روزمرگی کشور گشایی می‌کرده اند و بعد هم تاریخ آن‌ها را انداخته بین اسم های دیگر. تاریخ هم موجود عجیبی است. همه را انگار می‌اندازد پیش تکراری ها. تاریخ خودش را هم انداخته پیش تکراری ها.البته یک سری از دستش در رفته‌اند. پس منطقی‌ است در مواجهه با هرچیز اول باید به این فکر کنیم که این هم از همان تکراری هاست : که هزار بار تکرار شده. خلاصه سخن نو کم پیدا می‌کنید که حلاوتی دگر باشد آن‌را. هفتصد سال پیش سعدی هم کم پیدا می‌کرده ، برای همین رفته  کل دنیا را گشته. آخرش هم چیز خاصی پیدا نکرده. خودش شروع کرده حرف جدید زدن. نویسنده‌ها هم همین‌طور بوده‌اند. در میان سطرهای داستان‌ها و نوشته‌هایشان دنبال فرد و شخصیتی می‌گشتند که بگذارد زیر پا همه‌ی این قصه‌ها را و برای خودش زندگی کند مثلا. بعد حتی کارگردان‌های واقعی هم دنبال همین بودند و احتمالا هستند. اگر ما فایت‌کلاب را دوست داریم به خاطر این است که می‌خواهد با تمام عادت هایمان بجنگد. اگر از کلمه به کلمه ی خداحافظ گری کوپر لذت می‌بریم به خاطر این است که لنی از همه چیز و از جمله از خودش فرار می‌کند و  دنبال یک چیز دیگر است. اگر عصر جدید بعد از هفتاد سال هنوز یکی از بهترین هاست برای این است که چاپلین در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد  و این در چارچوب نگنجیدن خودش یعنی نو یودن. خلاصه این ویژگی های آدم ماجرایی است برای خودش ...
  • محمدجواد

اون قدیما، نون خونگی بود

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۲ ب.ظ

 بیکاری هم چیز خیلی بدی نیست. برای رفع بیکاری هم گوگل را تجویز می‌کنند. داشتم تقریبا الکی سرچ می‌کردم که به یک مقاله برخوردم. محمد ناصرزاده نوشته بود.(می‌شناسیدش؟) البته لینک اصلی مقاله خراب بود. لینک اصلی توی nodet.net بود که الان احتمالا به دلیل تمام شدن ترافیک سایت خراب است.(این خرابی نودت دات نت خودش یه نماده ، احساس من این بود که از کل سمپاد قدیم همین یک سایت باقی مونده) مقاله را می‌گفتم. نوشته شده در تابستان هفتاد و یک، شماره‌ی دوم مجله‌ی استعدادهای درخشان (یادش به‌خیر). مقاله‌ای است معمولی درباره‌ی کارسوق و گزارش چند کارسوق انجام شده در آن موقع. کارسوق های خوبی انجام می‌شده. نزدیک به هزار نفر شرکت می‌کرده‌اند.این که چه‌قدر تاثیر داشته روی زندگی و تفکر افراد شرکت کننده به کنار. یا باعث ایجاد دوستی ها می‌شده و تجربه بوده و ... نکته‌ای که برایم داشت حجم کارهایی بود که انجام می‌شد. دیگر نرفتم پیدا کنم که آن سال بودجه سازمان فلان قدر بوده و تعداد کارمندان بهمان قدر و الان اوضاع چند چند است. واضح است به نظرم. آن سال‌ها سمپاد (شما به جایش خیلی کلمه‌ها می‌توانید بگذارید) یک جور سازمان جمع و جور بود با چند نفر گرداننده‌ی خلاق ، الان هر چند دیگر سازمانی نیست ولی همان اسم‌اش هم نهایتا دهن پرکن است. ناله‌هایم درباره‌ی نظام آموزشی و این‌ها را نمی‌خواهم تکرار کنم. ولی تقریبا هر چیزی که مدتش طولانی شد یا وصل به ارزش‌های جدید شد از بین رفت. سمپاد هم وصل شد به کنکور و موفقیت و ... . حتی دانشگاه هم همین‌طور شد. و حتی خود آدم که دیگر تاریخ انقضایش گذشت. البته آن موقعی گذشته بود که جناب حافظ گفت عالمی دگر بباید ساخت ، وز نو آدمی. ما که دیگر رسما داریم در دقایق تلف‌شده زندگی می‌کنیم.

  • محمدجواد

یک شب در مغازه‌ی قدیمی

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۰ ب.ظ

این عکس داستانش به همین چند شب پیش بر می‌گردد. دوستی را پس از مدت‌ها دیدم و بعدش با هم رفتیم تا موهایش را اصلاح کند. فضا جالب بود. فضای کوچه‌هایی که سلمانی در آن بود. بی‌تحرکی‌ای که در کارهای رهگذر‌ها و مغازه‌دارها به چشم می‌خورد. ساعت نه‌ و نیم همه‌چیز داشت خاموش می‌شد. به هر ترتیب رفتیم تو. سمت راست سلمانی پر بود از این‌ها. وسایلی که مشتری‌های ثابت همان‌جا می‌گذارند تا دفعه‌های بعد از وسایل خودشان استفاده کنند. من داشتم برای هر کدام داستانی می‌ساختم. مولایی :‌قد بلند، پنجاه ساله، با موهای کم‌پشت و بور و سبیل‌هایی پر پشت و رفتاری مردانه.موسی خانی : چاق، با چشم‌های ریز و قدم‌های تندی که با هیکلش تناسب ندارد. هدایتی :‌ .... و .... . و حتی فراتر از این قصه‌هایی که این مشتری های ثابت وقتی می‌آمدند مغازه داشتند. رد و بدل شدن حرف های معمولی. و دوباره خاموش شدن همه چیز در ساعت نه‌ونیم ...

+عکس کیفیت بدی دارد این‌جا. رویش کلیک کنید عکس را با کیفیت اصلی می‌بینید.

  • محمدجواد

پند سر دندانه، بشنو ز بن دندان

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۸ ب.ظ

 کتاب «هشدار روزگار» محمدعلی اسلامی ندوشن را می‌خواندم. اسلامی‌ندوشن خوب می‌نویسد و دغدغه هایش ارزشمند است. «هشدار روزگار» مجموعه ای از مقاله‌هایش است که بیشتر از ده سال پیش نوشته است ، درباره‌ی ایران و ایرانی ، فرهنگ و بیشتر از آن‌ها اتفاقات هزاره‌ی سوم میلادی. البته شاید مقاله‌ها تا حدی تکراری به نظر بیایند. بخش‌هایی از این کتاب که به نظرم جالب بود را در ادامه‌ی مطلب می‌خوانیم :

  • محمدجواد