کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

کویر

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ق.ظ
به یاد روزهایی از قبل عید افتادم که کویر رفته بودم و آن روزها به یادم آمدند. وقتی آن روزها یادم می آیند کل یک سال گذشته و خاطراتش هم یادم می آید. به این فکر می کنم که چه چیزهایی به دست آورده ام و چه چیزهایی از دست داده ام و چه بوده ام و چه کرده ام و این ها. خب حالا این را می گویم بعدا.
کویر تجربه ی یکدانه ای است. تشنه میسازدت و خودش بی نیاز است و بزرگ و تا افق ها همان هست که هست. فراری از آن نیست و باید قدم به قدم رفت تا آن را طی کرد و باید با آن همراه شد. کویر طعنه ای است از نیاز انسان های فانی به «آب» و مدام به ما مرگ مان در عدم حضور آب -این ماده بی رنگ و بی بو و شفاف و گوارا ...- را یادآوری میکند. ولی گاه در میان کویر  واحه ای است که دور چشمه ای به وجود آمده و بخشندگی اش در عین سختی اش را نشان می دهد. خارها و درختچه های تاق که در آمده اند و سال ها بی حرکت ماسه و رمل ها روی آن ها را گرفته اند. کویر سرزمین باد و آفتاب و رمل است و اجزای ساده ای دارد. در عین این سادگی روح اش پیچیده است و به راحتی خود را به ما نشان نمی دهد. کویر ... کویر سالهاست که در تنهایی فکر می کند و نه باران و نه آدمی و نه چیز دیگری به آن نزدیک می شود. با این حال رسیدن آدمی تشنه به واحه ای در میان کویر شگفت است و  چه مایه ازین داستان های دور که در خاک و ماسه های خود پنهان ندارد. کویر برای آن ها که نشناخته اندش ترسناک و بی معنی و خشک است و برای آشنایان اش که راه های آن و تنهایی اش را می شناسند گرم و عمیق و مصاحبی شایسته. تنها رفیق همیشگی کویر آسمان است که سال هاست با هم رازگویی می کنند. و این دو دوست در شب های کویر که تنهاترین و دوردست ترین مناظر است به هم می پیوندند.
خلاصه که دوست می داریمش. سال گذشته برای من شناخت خیلی از چیزها را داشت و مخصوصا ایران را بیشتر شناختم. علاقه ام به این خاک و سرزمین بیشتر شد و خود را بیشتر ذره ای از آن حس کردم. این تجربه برای من با دور شدن از مرکز و پراکنده شدن بیشتر به دست آمد. بزرگ شدن و گذشت زمان عجیب است. به ناگاه گذشته مان را پوچ حس می کنیم ولی نمی دانیم که همان بوده است که امروز ما را ساخته است. یک چیز دیگر برای من دور شدن از هیاهوی اطرافم بود و رسیدن به کارهای خودم بیشتر. اطرافم را جو نادرستی به نظرم گرفته بود که بی توجهی به آن و زندگی کردن خودم بهتر بود و هست. همیشه همان طور است که ما به چیزهایی فکر می کنیم که حقیقتا بی اهمیت اند و همیشه چیزهای کلیدی را یادمان می رود ، شاهد مثالش هم گذشته مان. این یک سال شاید بیشتر سعی کرده ام این چیزهای کلیدی را بشناسم و به کار ببندم. یکی اش همین شناخت ها و سفرهاست که می ماند برای آدم. یا مثلا دوستان و رفقا که ارزش شان کمتر قابل گفتن است.
الان خوب هستیم. ولی آن غم همیشگی انسان هست که اگر نباشد دیگر انسان نیست. غم ندانستن و سرگردانی و حیرانی. راست اش کویر را برای همین دوست می دارم که چه قدر این غم ناشناخته را در آدم تشدید می کند. به قولی تمامی روح انسان فریادی است و این فریاد را نمی فهمیم چه می گوید و به چه زبانی است چون به هیچ زبانی نیست.
  • محمدجواد