کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

قضیه وجهی

پنجشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۳۴ ب.ظ

غروب در حال سرکشیدن پیمانه روز است، به محو شدن سرخی خورشید روی کوه‌های برف گرفته نگاه می‌کنم که در نادره روزهایی می‌توان شاهدش بود. به‌یاد می‌آورم تمام شعله‌های شوری که داشته‌ام، چیزهایی که غریزه‌ای آشوبناک در من بیدار می‌کرده اند و آن قدر شیفته گشته‌ام که جز احساسی مبهم از آن به خاطر ندارم: احساساتی بعضا در حال انفجار نسبت به چیزی که زیبا می‌یافتمش  پیدا کرده ام و گاه با خواستن ترکیب شده و تا پشت دست‌هایم سوزش‌اش را احساس کرده ام. بسیاری هم از همه چیز مایوس گشته و تاریک همین‌ها به وارونه پیش آمده. حال انگار دورانی از آن گذشته است و دیگر از مستی این شعله‌ها عقل از کف نمی‌دهم. از خود سوالاتی می‌پرسم درباره‌ی چرایی و چگونگی این گذر و خوب بودن‌اش. مسلم است که «چه زیباست نسبت به هرچیز شوری داشتن و آن را به تمامی سرکشیدن و مستی خود را در هر آن چیز دیگر ریختن»، همان‌طور که ناتاشای تولستوی چنین خود را به زندگی تسلیم می‌کند. تسلیم می‌کند و آن‌گاه همه چیز رنگ دیگری می‌گیرد، وارونه می‌شود و در قالب دیگری ریخته می‌شود و در برابر چشمان‌مان می‌رقصند، حال گاه خدایگان شادی هستند و گاه قصد ریختن خون‌مان را دارند. «خدای من، چیست این‌که در ما به دنیا می‌آید، عشق چگونه فصل‌ها را نابود می‌کند / تا تابستان در زمستان سر برسد/ و گل سرخ در باغ آسمان شکوفه زند؟». بلی، این‌طور زندگی کردن چیزی است و باید موهبت ارزانی شده توسط این احوال را قدر دانست. با دیدن هر لحظه، هر قطعه موسیقی، هر کدام از موج‌های دریا و مهم‌تر از همه در همه‌ی فکرها و اشتغالات درونی‌مان چیزی کشف خواهیم کرد و برخورد دست اول و اصیلی با آن خواهیم داشت. در تمامی تلاش‌های انسانی نیز طعنه‌ای هست برای رسیدن به چنین لحظه‌ی پر شکوه و هیبتی که پس از تلاش‌هایمان بدان خواهیم رسید -و البته بسیاری اوقات هم خود را با چنین تصوری می‌فریبیم. این باشد در ستایش چنین گذرانی، اما همان نکته‌ی بنیادین همیشگی این‌جا هم رخ می‌نمایاند: هر چنین تصویری از زندگی که بتواند به روشنی بیان و تجربه شود، ناکامل است، و هرچه‌قدر هم سعی در پوشاندن تمامی جنبه ها با آن کنیم باز چیزی ناگفته باقی می‌ماند. آن مایه‌ی همیشگی و دیرپای زندگی و کامل شدنی که فقط در پرتو گذر زمان به دست می‌آید، آن‌گاه که باید خودمان را مدام بپالاییم و بشناسیم و باز این کار را تکرار کنیم تا به چیزی دست یابیم، هم‌چون ذره ذره صیقلی یافتن. به تمامی زندگی را در اشتیاق یافتن ما را در عمیق‌تر شدن تنها می‌گذارد، مزرعه‌ای از احساسات دست اول که پرورش نیافته و پخته نشده‌اند، در آرزوی چیزی می‌سوزند بی آن‌که بدانند دنبال چه هستند. هرچند گاهی ما باید چه بودن خودمان را فراموش کنیم -و این برای احساساتی پیش می‌آید که به قدری عظیم هستند که از تمامی مرزهای ذهنی‌مان فراتر می‌روند- اما همواره باید آن‌چه در دسترس داریم را بشناسیم و بارور کنیم. هر روایت تقریبی برای بیان و دیدن زندگی باید این شناخت را در بر بگیرد و پرتویی بیفکند بر آن‌که چه‌طور می‌توانیم آن را فراچنگ آوریم.

  • محمدجواد