کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

در میانه

پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۵۵ ب.ظ

این را حال بیش‌تر از قبل درک می‌کنم که ما همواره «در میانه» (in medias res ) هستیم، در میانه‌ی اموری دشوار و به‌هم گره خورده که آن را زندگی خودمان می‌نامیم، یا در میانه‌ی جهان و فهم آن و ازین قبیل. این به این معناست که ما از نظرگاهی بسیار بالاتر به امور نگاه نمی‌کنیم، بدون داشتن هیچ‌گونه فهمی قبلی از آنان، با معلق ساختن تصمیم‌گیری هایمان در زندگی تا رسیدن به نتیجه‌ی روشن. ما همواره در حال تصمیم‌‌گیری، قضاوت و عمل هستیم و بوده‌ایم و زندگی به همین ترتیب پیش می‌رود. ما در میانه‌ی این کلاف هستیم و کار بسیار دشواری در پیش داریم. چه سایه‌ی هولناکی بر ما می‌افکند این تصویر، فانی و محدود بودن‌مان را به خاطر می‌آورد و ناکامل بودن‌مان را، این‌که تنگ است فرصت برای هر چیزی، که اعتراض می‌کنیم بر زمان که لحظه ای بایست، تا بتوانم سامان بخشم! حکیمی گفته بود : اکنون الفبای زندگی چنان سخت شده که حتی یادگیری این الفبا و مسلط شدن بدان کاری است ناممکن.به این‌ترتیب به دست آوردن فهمی نظری از جهان -آن‌چنان که بتواند مبنای عمل قرار گیرد- آرزویی است کمتر دست‌یافتنی. و حال این موجود درمانده چگونه باید روزگار بگذراند؟ شاید باید که تمامیت را کنار بگذارد، به کم اکتفا کند و «در میانه» بودن را بفهمد. البته که این بدان سادگی نیست که گفته می‌شود. به روشن‌ترین وجهی، گره‌ی کار اینجاست: «انسان بودن» موضوعی است تماما چندبعدی و پیچیده و شهود ما از ابعاد مختلف‌اش با هم -حداقل در ظاهر- ناسازگار : عقلانی بودن، محدود بودن، خوب بودن، آزاد بودن و الی آخر.

  • محمدجواد

نظرات (۱)

  • نامه‌نگار
  • اتفاقی مسیرم خورد به این‌جا و این نوشته. یادم افتاد به نوشتاری که دو سال و اندی پیش بهانهٔ شروع نگارش نامه‌هایی (تا امروز) ناتمام و نافرستاده شد برای دوستی که دوست نشد هیچ‌گاه. آن زمان نیمی از خیالم موقع نوشتن این نامه مظلوم‌نمایانه طلب می‌کرد میانگی را. امروز اما واقعا میان‌مایه شده‌ام، آن‌چنان که از نوشتن نامم هم پرهیز می‌کنم و یک تشابه نام بین دو مطلب تقریبا بی‌ربط می‌ترکاند حباب برون‌ریزی‌ام را.

    نامه‌ی شماره ۱
    میانگی
    باران می‌آید. نم‌نم...
    تو هم این‌جایی؛ من اما نیستم.
    من دیگر هیچ‌جا نیستم، نه در شهرم، نه در شهرت. من جایی میان این‌ها هستم. در خانه‌ام، در اتوبوس. روی صندلی تاشوی وی‌آی‌پی که دسته‌اش گم شده. در ناکجاآبادی که ایستگاه‌های عوارضی آن را به n جاده‌ی کوچک افراز کرده است و ای‌کاش تو می‌دانستی که n به چه میل می‌کند...
    میل می‌کند به...
    اصلا مگر مهم است که چقدر فاصله و با چه چگالی بین من و تو و خانه و شهرم است. مهم آن است که من در میانه‌ام. در میان همه‌ی آن‌ها و برخلاف تصور، برخلاف قانون کیهانی آفرینش، میانگی اصلا طعم زندگی، طعم حضور، طعم وجود ندارد. طعم این دارد که باشی و دیده‌نشوی و نخواهی‌باشی و دیده‌شوی. طعم این دارد که نه آن‌قدر حضور داشته‌باشی که به خاطرات راه‌یابی نه آن‌قدر نباشی که کلا فراموش شوی. میانگی طعم گس یا بی‌طعمی ندارد که به خنثی‌شدنی‌ها برگردد، نه، میانگی طعم تلخی دارد که از حسرت حضور، از دل‌مردگی، از نومیدی نشأت می‌گیرد.
    آدم میانه در تصمیم سست است و به اندازه همان سست‌عنصریتش نادان و من با تمام نادانیم باور دارم، تمام عناصر میانگی با میان‌مایگی هم‌ارزند؛ حتی اگر در ظاهر پرمشغلگی‌را به خاطر آورند.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی