کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداحافظ گاری کوپر» ثبت شده است

خسته

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۰ ب.ظ

عاشق نشو که روزی ،

کار جهان سرآید.

  • محمدجواد

اتحادیه‌ی ابلهان چند دقیقه پیش تمام شد. این کتاب عالیه. درست زده به هدف. داستان از اون جایی شروع میشه که ایگنیشس -یک پسر سی ساله ی عاشق قرون وسطا- برای ادای یک قرض می خواهد کار کند. دلیل این قرض هم جالب است : یک شب ایگنیشس با مادر غیرقابل تحملش به کافه می رود و در راه برگشت مادرش که مست بوده جلوی یک خانه را با پلیموث قدیمی خراب می کند. همین جا نویسنده دارد می گوید که گیر افتادی. راه فراری نیست. باید هزار و بیست دلار به آن صاحب‌خانه ی لعنتی بدهی و بیمه هم تو را کمکی نمی کند. یعنی ایگنیشس -یک پسر با تحصیلات عالی- می رود سر کار و کل شهر را به هم می ریزد. همین جاست که می فهمه واقعا کجا گیر کرده -توی اتحادیه ابلهان-.

شخصیت های کتاب کاملا به داستان کمک می کنند. هر چند ایگنیشس یک پسر چندش آور و فوق العاده چاق و مضحک است که به همه چیز گیر می دهد ولی آن قدر جالب است که نمی توانی دوستش نداشته باشی. به جایش نویسنده آن قدر شخصیت های دیگر را به مسخره گرفته است که از همه آن ها بدتان می آید، به جز یکی دوتاشان. اولین چیزی که با خواندن کتاب توی ذهنتان می آید چرخه ی پوچ و باطل زندگی اعضای اتحادیه است. یعنی همه توی همین چرخه گیر افتاده اند. یعنی همین پست قبلی من. اگر کسی تلویزیون و ماشین نو و اسپری مو دوست نداشته باشد احمق است و چنین کسی به شدت برای جامعه خطرناک است. مثلا شخصیت خانم لوی به این موضوع کمک می کند. کسی که کاری به جز اذیت کردن شوهرش و بازی کردن یک تخته ی ورزش ندارد. واقعا دلم به حالش سوخت :). این وسط ایگنیشس مسئول همه خراب کاری های شهر میشه و عذاب دادن مادرش. واقعا نمی تونم موقعیت های استثنایی کتاب رو این جا توصیف کنم. دیوانگی و آنارشیسم جالب ایگنیشس در برابر محیط پیرامونش. موقعیت های بیهوده و شلوغ که محاله دست از سرت بردارند.دویدن همه برای هیچ. و البته خاطرات روزانه ایگنیشس و نامه هایش به میرنا مینکوف که یکی از بهترین جاهای کتاب است. آخر کتاب هم جالب تمام شد و کاملا راضی بودم.

این کتاب من رو یاد خداحافظ گری کوپر انداخت. فقط گری کوپر خیلی آروم تر بود (پشت زمینه ی داستان، عاشقانه بود). لنی هم حرف های جالبی می زد توی اون کتاب. و هم چنین رادیو چهرازی با اون مسخره بازی های خوبش :). در کل این کتاب به شدت پیشنهاد میشه ، اگه پیش زمینه اش رو داشته باشید. چون ممکنه کلا مسیر داستان رو نفهمید. من تقریبا تا پنجاه صفحه ی اول گنگ بودم.

چند تا کتاب دیگه و حتی چندتا فیلم  هم هستند که باید دربارشون بنویسم.

  • محمدجواد

اینستاگرام

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۲۱ ب.ظ

این اینستاگرام هم بد نیست. جدیدا سر می زنم بهش همیشه. این هم لینک یوزرمه :)

اتحادیه ابلهان رو خریدم. ولی هنوز نخوندم. باید چیز جالبی باشه. تو مجله داستان کلی تعریف کرده بود ازش. این مجله داستان روهم از دست ندید. (همشهری داستان نه ها. داستان خالی! ). لیدی ال هم داره تموم میشه ولی اصلا به پای گری کوپر نمی رسه.

  • محمدجواد

خداحافظ گاری کوپر

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ
"سپیده دودل بود و مرغ های دریایی که بر آسمان غمزده و شیری رنگ صبح حرکت می کردند و شیون های غمزده و احمقانه شان گوش را می آزرد از پنجره قایق دیده می شدند. اغلب خیال می کنند که مرغ های دریایی غم بزرگی در دل دارند و حال آن که این خیالی پوچ است. اشکالات روانی خود آدم است که این احساس را به وجود می آورد. آدم همه جا چیزهائی می بیند که وجود ندارد. این چیزها در درون خود آدم است. همه به یک درون گو مبدل می شویم که همه چیز را به زبان می آورد. مرغ های دریایی، آسمان، باد، همه چیز. صدای عرعر خری را می شنوید. خری است بسیار خوشبخت که فقط برای یک خر ممکن است. ولی آدم با خودش می گوید : ” خدایا چقدر غمناک است ؟ ” عرعر خرها دل را کباب می کند. ولی این است که خر واقعی خود ما هستیم." 
خداحافظ گاری کوپر-صفحه166
"لنی با جوانی که انگلیسی نمی دانست رفیق شده بود. به همین دلیل رابطه شان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که جوان شروع کرد مثل بلبل به انگلیسی حرف زدن و فاتحه رابطه شان خوانده شد. فورا دیوار زبان میانشان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشیده می شود که دو نفر به یک زبان حرف می زنند. آن وقت دیگر مطلقا نمی توانند حرف هم را بفهمند."
فعلا حال نوشتن دربارش نیست.همین نقل قول ها خوبن. اینجا  هم چیز های خوبی دربارش نوشته.
  • محمدجواد