آخرین روزهای اردیبهشت خانه بودم که خنک است و مثل تهران گرم نیست. آخرین خنکی های اردیبهشت بود و نسیم هایی که اندکی سرما همراه خود می آوردند در شب و نوید روزهای گرم آینده را می دهند. حریزان آمده و بادی که گندم ها را می رساند و گرمی بر طبیعت غالب می شود. این نشانه ی تغییر است در بهاری که چیز ثابتی ندارد و عمرش یک روزه.
این روزها برای من روزهای تغییر است. ولی تغییر چه چیز دقیق نمی دانم. وقتی آدم تمرکزش کم میشود و مدام فکر میکند و راههای جدید پیش پایش باز می شوند ، یعنی گذری در راه است و در حال انجام. این گذر را از فکرهای کوتاه و بلند و سرد و گرمی می توان دید که در ذهن آدم شکوفه می زنند و پژمرده می شوند. الان که فکر میکنم انبوهی از گزینه ها را میبینم که در جلویمان هستند و نمیدانیم با آنها چه کنیم. گاهی فکر میکنم این زیادی گزینهها و فکرکردن های زیاد ما باعث میشود چیزهای اصلی یادمان برود و آنقدر ریزبینی می کنیم که درشت ها را نمیبینیم.
برای همین شبها و روزها میآیند بی آنکه به ظاهر کار خاصی انجام شود. زیاد هم دانشگاه نرفته ام. ارتباط هایی دارم با افرادی که می شناختم شان و الان بیشتر صحبت میکنیم و از دل این صحبتها می بینم که چیزهایی در میآید. در این سالها جانمایهی گفتوگو را بیشتر درک کردهام. گفتوگوی درست انسان را غنی میسازد و راههای جدیدی باز میکند. به اینگونه از گفتوگو بهرهی مادی و معنوی زیاد میشود برد.
ولی در باطن کارهای زیادی است که انجام میشود. مشغولیتهای دائمی هست برای چه بودن و آینده و دیدن چیزهای اطراف. پیبردن به اخلاق و درونیات و دستکاری آنها بعضا. سفرهایی که برای من چندین روز مایهی فکرهای تازه و شگفتی میشود. در فضای آرام میتوان تصمیم های مهم و درست گرفت و اطمینان داشت. تا که چه شود.
کتاب تازه تمام نکرده ام. تمام کنم مینویسم درباره شان. سفری به ترکمنصحرا رفتم که خوب است بنویسم دربارهاش که خیلی جای جالبی است.
پ.ن : سالهاست که نظری ثبت نشده است برای مطالب :))