آناکارنینا: زندگی، عشق، مرگ
سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۰۸ ق.ظ
این یادداشت رمان را لوث نمیکند، هرچند بخشهایی از آن را میگویم و ممکن است کمی لو برود.
دو هفتهی پیش را مشغول خواندن آناکارنینا بودم. داستانی عمیق درباره موضوعاتی چنان مختلف که نمیتوان مضمون واحدی به آن نسبت داد. آنا، زن جوان بسیار زیبایی (از آنهایی که زیباییشان غیرعادی است و به فراست تنه میزند) است که پسری هشت ساله دارد و از شوهر خود عشقی دریافت نمیکند، شوهر او مردی است که تماما در فکر خود و کار اداری خود است و روابطش با آنا ظاهری، برای حفظ ظاهر در اجتماع و ادامه حیات است. اما آنا شور زندگی در سینه دارد، به بچهاش عشق میورزد، محافل بزرگان و اجتماع را خوار میدارد و در جستوجوی چیزهای دیگری است... هر آتشی، گرم میدارد اما سوختن نیز دارد و آتش زندگی آنا نیز ازین قاعده متسثنا نیست. در یک سفر به پترزبورگ عاشق مردی به نام الکسی میشود و تمامی عشق خود را به پای او میریزد. این دو دیوانهوار عاشق همدیگر میشوند. با صداقت ذاتی خود هیچچیز را پنهان نمیکنند و بر همه معلوم میشود. و اینجا شروع ماجرایی است که آنا تحقیر میشود، دیگر او را نمیخواهند و سنگین ترین بارها بر دوشاش قرار میگیرد. با شوهرش در موقعیتهای سختی قرار میگیرد و باید میان معشوقهاش و عشق به پسرش (که بسیار زیاد است) انتخاب کند. داستان درباره فرازونشیبهای زندگی ای است که آنا ازین به بعد اختیار میکند. در جایی میگوید «من سزاوار تحقیر نیستم، من فقط بدبختام». و این فاجعهی زندگی آناست. او تقصیری ندارد، او خود بوده، او آتش زندگی را روشن داشته، او عشق طلب میکرده، به راه خودش رفته و با این حال باید بدبخت باشد، باید گناهکار باشد و نمیتواند این بار را از دوش خود بردارد. عشق آنا سودایی است و همه اطرافیان را میسوزاند و خودش را از همه بیشتر.
نصفهی دیگر داستان درباره مردی سی و چند ساله به نام لوین است که او را بسیار دوست داشتم و خیلی همذات پنداری کردم با او. در روستا زندگی میکند و مشغول زمین و کشاورزی است و با این حال به سختی با زندگی درگیر است. با سوالات اساسی زندگی، با عشق، با اینکه چطور باشد و چگونه برود. طبیعت ساده و درونگرایی دارد که به نظر عجیب میآید. او عاشق یکاترینا نامی میشود و ماجراهایی برایاش پیش میآید. پیشنهادش به او رد میشود و این رد شدن با آزردگی همراه است و سعی در مدفون ساختن خاطرات اش. با این حال همواره با همان مسائل اساسی رو به روست. رویارویی او با مساله مذهب، ازدواج، عشق، تولد، کشاورزی و کار و همهی این نوع مسائل که به زیبایی در کتاب تشریح شده بسیار جالب است.
دیگر شخصیتهای کتاب نیز یادگرفتنی هستند و استادانه ترسیم شدهاند. در چندجای کتاب با مساله مرگ مواجه میشویم، جایی نوشته بود که هر رمان بزرگی با مساله مرگ مواجه است و این حقیقتی است. داستان حتی در توصیف زندگی رایج آن موقع در روسیه خوب پرداخته شده و روح زندگی در آن سالهای روس درک میشود. و با این حال، این زندگی دور از ما -چه زمانی و چه مکانی- چهقدر به ما شبیه است! و این شباهت و توانایی بیرون کشیدن خمیرمایه انسان چیزی است که شاهکارها را میسازد. خون گرمی در آناکارنینا جاری است. فجایعی اتفاق میافتند و احساسات همه به سودا میزنند اما همه چیز به آرامی و به طرزی عادی جلو میرود. آناکارنینا داستان زندگی و احساسات همیشگی انسان و نحوه برخوردش با موضوعات مختلف و گستردگی تجربهاش است.
بسیار زیباست. بخوانید.
دو هفتهی پیش را مشغول خواندن آناکارنینا بودم. داستانی عمیق درباره موضوعاتی چنان مختلف که نمیتوان مضمون واحدی به آن نسبت داد. آنا، زن جوان بسیار زیبایی (از آنهایی که زیباییشان غیرعادی است و به فراست تنه میزند) است که پسری هشت ساله دارد و از شوهر خود عشقی دریافت نمیکند، شوهر او مردی است که تماما در فکر خود و کار اداری خود است و روابطش با آنا ظاهری، برای حفظ ظاهر در اجتماع و ادامه حیات است. اما آنا شور زندگی در سینه دارد، به بچهاش عشق میورزد، محافل بزرگان و اجتماع را خوار میدارد و در جستوجوی چیزهای دیگری است... هر آتشی، گرم میدارد اما سوختن نیز دارد و آتش زندگی آنا نیز ازین قاعده متسثنا نیست. در یک سفر به پترزبورگ عاشق مردی به نام الکسی میشود و تمامی عشق خود را به پای او میریزد. این دو دیوانهوار عاشق همدیگر میشوند. با صداقت ذاتی خود هیچچیز را پنهان نمیکنند و بر همه معلوم میشود. و اینجا شروع ماجرایی است که آنا تحقیر میشود، دیگر او را نمیخواهند و سنگین ترین بارها بر دوشاش قرار میگیرد. با شوهرش در موقعیتهای سختی قرار میگیرد و باید میان معشوقهاش و عشق به پسرش (که بسیار زیاد است) انتخاب کند. داستان درباره فرازونشیبهای زندگی ای است که آنا ازین به بعد اختیار میکند. در جایی میگوید «من سزاوار تحقیر نیستم، من فقط بدبختام». و این فاجعهی زندگی آناست. او تقصیری ندارد، او خود بوده، او آتش زندگی را روشن داشته، او عشق طلب میکرده، به راه خودش رفته و با این حال باید بدبخت باشد، باید گناهکار باشد و نمیتواند این بار را از دوش خود بردارد. عشق آنا سودایی است و همه اطرافیان را میسوزاند و خودش را از همه بیشتر.
نصفهی دیگر داستان درباره مردی سی و چند ساله به نام لوین است که او را بسیار دوست داشتم و خیلی همذات پنداری کردم با او. در روستا زندگی میکند و مشغول زمین و کشاورزی است و با این حال به سختی با زندگی درگیر است. با سوالات اساسی زندگی، با عشق، با اینکه چطور باشد و چگونه برود. طبیعت ساده و درونگرایی دارد که به نظر عجیب میآید. او عاشق یکاترینا نامی میشود و ماجراهایی برایاش پیش میآید. پیشنهادش به او رد میشود و این رد شدن با آزردگی همراه است و سعی در مدفون ساختن خاطرات اش. با این حال همواره با همان مسائل اساسی رو به روست. رویارویی او با مساله مذهب، ازدواج، عشق، تولد، کشاورزی و کار و همهی این نوع مسائل که به زیبایی در کتاب تشریح شده بسیار جالب است.
دیگر شخصیتهای کتاب نیز یادگرفتنی هستند و استادانه ترسیم شدهاند. در چندجای کتاب با مساله مرگ مواجه میشویم، جایی نوشته بود که هر رمان بزرگی با مساله مرگ مواجه است و این حقیقتی است. داستان حتی در توصیف زندگی رایج آن موقع در روسیه خوب پرداخته شده و روح زندگی در آن سالهای روس درک میشود. و با این حال، این زندگی دور از ما -چه زمانی و چه مکانی- چهقدر به ما شبیه است! و این شباهت و توانایی بیرون کشیدن خمیرمایه انسان چیزی است که شاهکارها را میسازد. خون گرمی در آناکارنینا جاری است. فجایعی اتفاق میافتند و احساسات همه به سودا میزنند اما همه چیز به آرامی و به طرزی عادی جلو میرود. آناکارنینا داستان زندگی و احساسات همیشگی انسان و نحوه برخوردش با موضوعات مختلف و گستردگی تجربهاش است.
بسیار زیباست. بخوانید.
- ۹۷/۰۱/۲۱
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
هم میهن ارجمند! درود فراوان!
با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن
"وب بر شاخسار سخن "
هر ماه دو یادداشت ملی – میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.
خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.
آدرس ها:
http://payam-ghanoun.ir/
http://payam-chanoun.blogfa.com/
[گل]
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥