تا وقتی حرفی برای گفتن نداری ساکت باش
این استراتژیای است که در چندماه اخیر -چه در مورد وبلاگ ، چه در دستنوشتههای خودم و زندگی روزمره - به کار گرفتهام. خیلی هم کار میکند. این استراتژیای است که خیلیها باید آن را یاد بگیرند.
وقتی حرفی برای گفتن نداری و حالات حال مزخرفی است از روی زمین و هوا معلق بودن ، بهتر است که حرفی نزنی. چون حرفها و نوشتههایت میشوند متنهایی بی سر و ته با جملههایی پر از سه نقطه و بدون فعل که هیچچیز را توصیف نمیکنند و «شخصی» هم حتی نیستند و به درد هیچکس نمیخورند. نباید هم فکر کنی که خیلی حال خاصی داری و یکدفعه اتفاق خاصی قرار است بیفتد : احتمالا چند صد میلیون نفر در کرهی زمین همین شکلی هستند.
راهکار بیرون آمدن از آن چیست؟ خیلی واضح باید بگویم نمیدانم. این ندانستن من حاصل این است که افرادی که قبلا اینطور بودهاند ، تجربههایشان را خیلی کم به اشتراک گذاشتهاند (کلا افراد خیلی کم از تجربههایشان میگویند. مخصوصا به زبان فارسی). من خودم چندکار را امتحان کردم که فکر می کنم «کتاب خوب خواندن» و «فکر نکردن به هیچ چیز» مفیدترین آنها باشد. و فرورفتن در چیزهای کمتر دیده شده ، مرزهایی از فکر که آدمها خیلی کم به آنها توجه میکنند.و به نظرم در این موارد باید راهکارهایی مثل فعالیتهای اجتماعی و معاشرت با دوستان و قورباقه را قورت بده و ... را ریخت دور. مشکلی که از درون به وجود آمده باشد همیشه از درون حل میشود.
- ۹۳/۰۶/۱۵