اینطور و اینجا
«آنگاه سپری شدنها شکل دیگری به خود گرفت. آن روزهایی را به یاد میآورد که هر خوبی ملالآور بود و هر بدی نفرتانگیز. میتوانست خودش را در بعضی موارد شگفتزده بخواند، اما اثرش بس کوتاه بود و دوباره نیاز به فرار ازین ملال سر بلند میکرد. برای گذرانی گاه توجهاش را روی این چیز متمرکز میکرد و گاه آن و میاندیشید که زمان را فریب میدهد. زمان او را میکشت و او زمان را. گاه ذوقاش در این نبرد به یاریاش میآمد و با خواندن و دیدن قطعه هایی تسلایش میبخشید. چه دور بود از در آغوش گرفتن هستی خودش. حتی محبوباش برای این موضوعات راه حلی نمیداد، هرچند تصور میکرد دوست داشتن راهی برای فرار ازین مخمصه است -که بود، برای اوقاتی. فکر میکرد بی شک مدت زیادی همینطور بوده و قبلتر با مشغله های فراوانی که داشته این را حس نمیکرده، و حساس بودن دشوار بود. دشواری اصلی آنجا بود که دیگر نمیتوانست بیحس شود، بهسان کسی که یکبار چشم باز کرده و آن مایه پلیدی ها و توطئه های پیراموناش را دیده و دیگر نمیتواند چشماش را بر روی آنها ببندد.
آنگاه همهی اینها شکل دیگری به خود گرفت. به پایدار بودن آن دل نبسته بود و با این حال تغییرش را می فهمید. میتوانست فکر کند و مانند گذشته سرش را مدام فشرده شده نپندارد. میتوانست هیچ نکند و باشد و آزار نبیند. شگفتزده شود و از بیشگفتی بودن نهراسد. با امر ضروری کنار بیاید و آن چیز که نمیخواهد را به کناری بیندازد. آن مایه از زمان را که دارد بنوشد و گوارایی و تلخی گاهگاهش را بداند. نمیدانست اسم این را هماهنگی بگذارد یا شجاعت درون یا هرچیز دیگر، اما آن را میدید که از درون سینهاش شروع میکند به پر کردن وجودش ...»
گاه اینطور زندگی میکنیم. روزهایی که بهجا و درست مصرف میشوند و از برخی بیحوصلگیها خالی هستند. به نظر میرسد که در این روزها مایهی شتابزدگی و فرار وجود ندارد، یا حداقل طور دیگری تعبیر میشود. در این مواقع ... بودن، تجربهی ما از لحظه، اندیشه ها شکل دیگری به خود میگیرند. شاید زمانی است برای تحقیقات ما در زندگی. باید اجازه داد که برخی مواقع زندگی اینگونه بگذرد، وگرنه گذری بیهوده و شتابان را سپری میکنیم. این اوقات نه برای اتفاق دیگری که در آنها بیفتد، بلکه برای خودشان خوب هستند و با این حال اتفاقات خوب و درستی را موجب میشوند. اینگونه هرچیزی جایاش را در حیات ما پیدا میکند. حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
- ۹۷/۰۴/۲۴