روزهای برمه
- ۰ نظر
- ۲۸ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۴
سفری در پیش است ، سفری دراز به گوشهای از خاک سرزمین. گر فلک یاری کند و این سفر سرگیرد چه شادی ها که نکنیم و لذتها که نبریم. این ماه سرد و بیامید را فقط به امید آمدن آن روزها خواهم گذراند.
دوباره در حال خواندن «زوربای یونانی» ، این معجون زندگی و قلم و کلمه هستم. این کتاب را می بلعم این بار و با هر جمله اش زندگی میکنم. روح عصیانگر زوربا و هماهنگیاش با زمین ، درنگنجیدنش در قالب انسان و دیگر چیزها ... با خواندن این کتاب خود را مثل ارباب پوچ حس میکنم ،مثل او موش کاغذخوار ، جانی نیمهتمام و پیلهای که شاید هیچوقت پروانه نشود. میگویم کل این کتاب جان آدم را آتش میاندازد ، ولوله میاندازد برای دیدن و چیز دیگری شدن. برای رها کردن زندگیهای بیهوده ، به راستی بیهوده و به راستی بیهوده. زوربا ما را به ادوار اولیه انسانی میبرد به جایی که هنوز کلمات و جملات پیچیده روح انسان را تاریک نکرده بودند. با رقص حرفهایش را میزند ، عاشق زمین است و شادی زندگی را دریافته است. صبحها بلند میشود و به جان معدن ، به جان زمین میافتد و کار میکند ، بدخلق بازمیگردد و غذایی میخورد و شرابی مینوشد و آنگاه دوباره شادان به حرف و رقص در میآید. زوربا حکمت روز را دریافته ، حکمت شب را ، حکمت زمین و کار و سنتور و سخن و رقص و زن را ... همهی اینها را بی واسطهی کلمات میداند. زوربا سرزمینهای زیادی را دیده و عاشق همهی آنهاست. جاناش با خاک یکی است و نیمهجانور-نیمه انسان است. گاه جانوری وحشی میشود با همهی غرایز و خلق خویاش و گاه عمیقترین سوالها را میپرسد و با طنزی چیزهایی دربارهاش ردیف میکند.
زوربا پر است از زندگی. شراب زندگی را لاجرعه سر میکشد و دیگر به آن فکر نمیکند چون فکرکردن به آن خرابترش میکند. کتابها را مسخره میکند و همهی شان «ره افسانه زدند».برای همهچیز جانی قائل است : برای زمین ، برای سنتورش ، برای گیاهان ودرختها و آسمان... زندگی یک کلمه و یک لحظه ابدی است. در بند دنیا و حرصاش نیست ولی آن را در آغوش میگیرد. «زوربای یونانی» ارزش چندین بار خوانده شدن و فکر کردن دارد و کتابی معمولی نیست. زوربایی باید ما را.