کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایگنیشس» ثبت شده است

اتحادیه‌ی ابلهان چند دقیقه پیش تمام شد. این کتاب عالیه. درست زده به هدف. داستان از اون جایی شروع میشه که ایگنیشس -یک پسر سی ساله ی عاشق قرون وسطا- برای ادای یک قرض می خواهد کار کند. دلیل این قرض هم جالب است : یک شب ایگنیشس با مادر غیرقابل تحملش به کافه می رود و در راه برگشت مادرش که مست بوده جلوی یک خانه را با پلیموث قدیمی خراب می کند. همین جا نویسنده دارد می گوید که گیر افتادی. راه فراری نیست. باید هزار و بیست دلار به آن صاحب‌خانه ی لعنتی بدهی و بیمه هم تو را کمکی نمی کند. یعنی ایگنیشس -یک پسر با تحصیلات عالی- می رود سر کار و کل شهر را به هم می ریزد. همین جاست که می فهمه واقعا کجا گیر کرده -توی اتحادیه ابلهان-.

شخصیت های کتاب کاملا به داستان کمک می کنند. هر چند ایگنیشس یک پسر چندش آور و فوق العاده چاق و مضحک است که به همه چیز گیر می دهد ولی آن قدر جالب است که نمی توانی دوستش نداشته باشی. به جایش نویسنده آن قدر شخصیت های دیگر را به مسخره گرفته است که از همه آن ها بدتان می آید، به جز یکی دوتاشان. اولین چیزی که با خواندن کتاب توی ذهنتان می آید چرخه ی پوچ و باطل زندگی اعضای اتحادیه است. یعنی همه توی همین چرخه گیر افتاده اند. یعنی همین پست قبلی من. اگر کسی تلویزیون و ماشین نو و اسپری مو دوست نداشته باشد احمق است و چنین کسی به شدت برای جامعه خطرناک است. مثلا شخصیت خانم لوی به این موضوع کمک می کند. کسی که کاری به جز اذیت کردن شوهرش و بازی کردن یک تخته ی ورزش ندارد. واقعا دلم به حالش سوخت :). این وسط ایگنیشس مسئول همه خراب کاری های شهر میشه و عذاب دادن مادرش. واقعا نمی تونم موقعیت های استثنایی کتاب رو این جا توصیف کنم. دیوانگی و آنارشیسم جالب ایگنیشس در برابر محیط پیرامونش. موقعیت های بیهوده و شلوغ که محاله دست از سرت بردارند.دویدن همه برای هیچ. و البته خاطرات روزانه ایگنیشس و نامه هایش به میرنا مینکوف که یکی از بهترین جاهای کتاب است. آخر کتاب هم جالب تمام شد و کاملا راضی بودم.

این کتاب من رو یاد خداحافظ گری کوپر انداخت. فقط گری کوپر خیلی آروم تر بود (پشت زمینه ی داستان، عاشقانه بود). لنی هم حرف های جالبی می زد توی اون کتاب. و هم چنین رادیو چهرازی با اون مسخره بازی های خوبش :). در کل این کتاب به شدت پیشنهاد میشه ، اگه پیش زمینه اش رو داشته باشید. چون ممکنه کلا مسیر داستان رو نفهمید. من تقریبا تا پنجاه صفحه ی اول گنگ بودم.

چند تا کتاب دیگه و حتی چندتا فیلم  هم هستند که باید دربارشون بنویسم.

  • محمدجواد

روان درمانی

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۲۵ ب.ظ

« تو میتونی استراحت کنی عزیزم. می تونی تو دفترچه ات چیزمیز بنویسی»

« اون ها سعی می کنند تبدیلم کنن به احمقی که عاشق تلویزیونه و ماشین نو و غذای یخ زده. نمی فهمی؟ روان پزشکی از کمونیسم هم بدتره. اجازه نمی دم کسی مرا مغزشویی کند. من تبدیل به یک آدم ماشینی نخواهم شد!»

« ولی ایگنیشس ،اونا به خیلی از آدمای مشکل دار کمک می کنن.»

ایگنیشس داد زد «فکر می کنی من مشکل دارم؟ تنها مشکلی که آدمای اونجا دارن اینه که ماشین نو و اسپری مو دوست ندارند. برای همین توی دیوانه خانه حبس شده‌اند. اون‌ها بقیه‌ی اعضای جامعه رو وحشت زده می کنن. تمام تیمارستان های آمریکا پرند از موجودات بیچاره ای که نمی تونن تلویزیون و لانولین و سلافون و پلاستیک و مشتقات‌شون رو تحمل کنند.»

اتحادیه ی ابلهان / صفحه 369

  • محمدجواد