اهرمن های سکوت
خسته ام. هر موقع حوصله سر می رود چند کتاب هستند برای دوباره خواندن که آدم رفع ملال کند. فضیلت های ناچیز یکی از این هاست، با جمله های کوتاه و معنی داری که شیره ی فکر ناتالیا گینزبورگ هستند. فصل سکوت اش به توصیف یکی از گناهان مشترک عصرما، یعنی همان سکوت اهریمنی ما با خودمان و با دیگران می گذرد. هر موقع می خوانم اش از سکوتی که ما را، همهمان را در بر گرفته غمگین و شرمزده می شوم -چنان که خوب آن را تشریح می کند - و امیدوار می شوم به سرنوشت انسان و خودم که در جایی بزرگتر از سوداهای روزمره رقم می خورد. در جایی که روح آدمی با همه امکانات ناشناخته اش پدیدار می شود ... بخوانیم :
« شخصیت های ما صفحه به صفحه مشاهدات بی معنا، اما لبریز از غم بیهوده ی خود را مبادله می کنند : «سردته؟»، «نه، سردم نیست»، «چای می نوشی؟»، «متشکرم،نه»، «خسته ای؟»، «نمیدانم، بله شاید کمی خسته ام». شخصیت های ما این گونه صحبت می کنند. برای فریب سکوت اینچنین صحبت می کنند ... کم کم سر و کلهی کلمات مهم و اعترافات وحشتتاک هم پیدا میشود : «کشتیش؟» «بله، کشتمش». مختصر کلمات بی حاصل عصرما که همچون علائم کشتی شکستگان : شعلههای آتش میان تپههای بسیار دوردست، فریادهای ضعیف و نومیدانه که فضا را می بلعد، بیرون میآید تا تازیانه هایی باشد دردناک به سکوت.
... دو نوع سکوت وجود دارد : سکوت با خودمان و سکوت با دیگران. هردوشکل به طور مساوی رنج مان می دهد. سکوت با خودمان تحت حاکمیت انزجار شدیدی است که از بی ارزشی برای روح مان، گریبان خودمان را گرفته است، آن چنان که شایستگی ندارد چیزی درباره اش گفته شود. بدیهی است که باید سکوت با خودمان را بشکنیم، اگر میخواهیم شکستن سکوت با دیگران را بیازماییم. بدیهی است که اصلا حق نداریم از خودمان نفرت داشته باشیم. هیچ حقی برای سکوت افکارمان در مقابل روحمان نداریم.
... هیچ گاه چون امروز سرنوشت آدمیان اینچنین تنگاتنگ به هم متصل نبوده است. چندان که بدبختی هرکس، بدبختی همه است. بنابراین، این موضوع عجیب تحقق مییابد که انسانها سرنوشت خود را به شدت وابسته به سرنوشت دیگری مییابند. چندان که سقوط یکنفر، سقوط هزاران نفر دیگر را در بردارد و درعین حال، همه از سکوت خفه شدهاند و قادر نیستند چند کلام آزاد با همدیگر ردوبدل کنند. ... به ما اختیار شاد بودن یا غمگین بودن داده نشده است. اما می بایست انتخاب کنیم که به شکل اهریمنی غمگین نباشیم. سکوت میتواند به شکلی از غمگینی تلخ، هیولایی و اهریمنی بینجامد: پژمرده کردن روزهای جوانی، تلخ کردن نان... »
به سکوتی فکر میکنم که همهمان را فراگرفته است. سکوتی تلخ که از ایجاد فضایی با نشاط که بتوان آزادانه زیست، جلوگیری می کند.
- ۹۶/۱۲/۰۲