ایمیل
برای یکی از استادها امشب میل زدم که تمرینمان را تمدید کند. ولی کلا سوالهایی مطرح کردم درباره تمرینها و اینکه کلا چرا الان اینقدر زیاد شده اند و فلان. این استاد را خیلی دوست میدارم. وبلاگ نویس هم هست اتفاقا!
سلام ، و خسته نباشید خدمت شما
درباره تمرینها و تمرین این بار شبکه میخواستم صحبت کنم و نه فقط تمرین اینبار که بهطور کلی تکالیف درسها در دانشکده و مسائل مربوط بهشان. حال الان اکثر درسها تمرینهایشان را شروع کرده اند و همه ما مشغول آنها و ددلاینها هستیم. به همین خاطر بعضا در برخیشان ددلاین ها را رد میکنیم و این نه فقط مختص تعداد کمی از دانشجوها بلکه گریبان بیشترمان را گرفته. من خیلی زیاد درس نمیخوانم ولی دوستانی دارم که در درس خواندنشان حرفهای هستند ، تمرینهایشان را خودشان میزنند و به دانشگاه مانند کار حرفهای شان نگاه میکنند و علاقه هم دارند، با این حال تمرینها را خیلی دوست ندارند و بعضی را نمیرسند بزنند و بعضی را هم یکطوری سرهم میکنند. حالا برای این تمرین که این هفته داریم ، من و تعدادی از بچهها که سر کلاس هم بحث شد درخواست تمدید داریم ، اتفاقا برای اینکه فرصت بیشتری برای یادگیری و تمرکز روی درس و انگیزه کمتری برای تقلب و نوشتن از روی دیگران داشته باشیم.
ولی حرفی که دربارهی کلیت ماجرا بود و چون این مدت ذهنام را درگیر کرده میخواستم به نوعی با شما در میان بگذارم و نظرخواهی کنم -پیشاپیش با تشکر از وقتی که برای خواندن این نامه میگذارید و یا برای جواب دادن آن. یادگیری خوب است و تمرینها برای یادگیری هستند و همه میدانیم که بعد از تحویل تکالیفمان - حتی اگر به نظرمان بیهوده آیند- بیشتر یاد میگیریم. ولی تقریبا همه توابع یادگیری نزولی هستند، یعنی اگر من ده ساعت برای چیزی وقت بگذارم نسبت به حالتی که پنج ساعت گذاشته ام دوبرابر یاد نمیگیرم ، بلکه کمتر. و حال این را در زمینهای بگذاریم که یک فرد بیست ساله که افق هایی برای سال ها بعد دارد، و هیچ نمی داند میخواهد چه شود و باید از هر چیزی چیزکی بیاموزد و از هر کار مقداری تجربه کند تا آرام راه خودش را بفهمد ، این ارزشها بهطور کلی تغییر میکنند. و به نوعی این راهها و چیزهای آموختنی نه فقط در حوزه رشتهاش یا شغل اش بلکه بسیار گستردهتر و عمیقتر هستند. این سالها شاید اولین تجربه و برخورد ما با خیلی از مسائل زندگی باشد و بستری فراهم کند برای آموختن خیلی چیزها که در طول دوازده سال مدرسه نیاموختهایم -آنجا هم شاید دقیقا به همین دلیل که بسیاری از ما آن قدر نگران آینده مان در دانشگاه و این مسائل بودهایم که از مسائل اصلی غافل شده ایم، و چه کسی هست که الان برایاش مهم باشد که جبر و هندسه ای که سالها پیش یاد گرفته یا نگرفته است چه بود؟ ولی من همیشه حسرت این را میخورم که چرا در آن سالها کار گروهی و زیستن با دیگران را یاد نگرفتم ، چیزی که هنوز هم از آن ضربه زیادی میخورم.
اگر ما قرار است رشد کنیم، بهنحوی فکر میکنم این همه تخصصی شدن و وقت صرف کردن کمکی نمیکند. هرچند خودم همیشه شک دارم که «رشد» دقیقا چیست ولی بهنظر موجودی است به شدت چند بعدی ، غیرقابل پیشبینی و بسیار آرام. غیر منطقی است که از یک درخت زردآلو بخواهیم یک ساله میوه بدهد و اگر بخواهیم به نحوی این روند را تسریع ببخشیم درختی غیرشاداب خواهیم داشت که میوههایی بیمزه میدهد ، نه مثل میوههای جنگل و صحرا شاداب و شیرین. خیلی سخت دیدهام بچههای دانشکده را که مجبور به رها کردن چیزهای دیگر زندگیشان به خاطر درسهای تمام نشدنی و تمرینهایی هستند که روز به روز بیشتر میشوند. اگر هستند یا خیلی باهوش هستند یا خیلی تلاشگر و برنامهریز ،و این میانگین دانشجوها نیست.
این خلاصه دردودل هایی بود که میخواستم با شما در میان بگذارم. خیلی خوشحال میشوم حرفهای شما را بشنوم و بدانم که مساله چیست.
با احترام
- ۹۶/۰۸/۱۴