در غار افلاطون
پس مدتی را این گونه گذراندیم، بی داستانی و بی مطلبی و همه ماجراها در درون. در غار افلاطون بودم گویا و مشغول بررسی سایه ها و شاید حال کمی از سایه ها بگوییم بد نباشد. اما همینقدر بگویم که درون آدمی موجودی است شگفت و بزرگ که کند و کاوش عمری را می طلبد و بل که عمری هم کوتاه است برای این جستوجو.
در این مدت تجربه هایی داشتم و فکرهایی و کتاب هایی در چنته، بنابراین ازین پس بیشتر خواهم گفت ازین ها. اما چه کنیم که نوشتن و رو به رو شدن با افکار خود ، سخت است. در دقیقه ای فکر انسان تا فتح تمامی قلل معرفت -به زعم و خیال خودش البته- می رود و سپس جمله ای می نویسد و خودش کوچکی فکرش را می بیند ، یا افسار گسیختگی و پراکندگی شان. نوشتن فکرها و تجربه ها روبه رو شدن با خود است و ما از خودمان بیشتر از هرکس دیگری می ترسیم ، می ترسیم بد باشیم ، می ترسیم جملات کوچکی بگوییم و می ترسیم به حقیقت ضعف خودمان پی ببریم. اما به نظر رشد انسان در همین آگاهی درونی است و همین انگیزه ای می شود برای داشتن این خانه ی کوچک نوشتن، بلاگ و نوشتن در آن.
اگر کمی عملی تر بخواهم بگویم ، قصدم این است که حول موضوعاتی که درگیر آن ها بوده ام -چه در زندگی روزمره و چه در ذهن- روایت هایی بنویسم. موضوعاتی مثل دانشگاه ، جامعه ، فلسفه، عکاسی ، سفر و ... که البته قابل خرد شدن و ریزتر شدن و دیدن هم هستند. دید مشخصی ندارم ، هر آن چه فکر کرده ام یا دیده ام را تا حد امکان منظم می کنم و خواهم نوشت، به امید حق. این هم که تا کی و کجا ادامه دهم ، اصلا معلوم نیست و بستگی به همان غاری دارد که اول اش گفتم. در این حین موضوعاتی پیش می آیند که شاید اصلا درگیر آن ها نبوده ام و به آن ها فکر خواهم کرد و دنبالشان خواهم رفت و این همان قسمت جذاب ماجراست. تا ببینیم چه می شود.
- ۹۵/۰۴/۲۲