پند سر دندانه، بشنو ز بن دندان
کتاب «هشدار روزگار» محمدعلی اسلامی ندوشن را میخواندم. اسلامیندوشن خوب مینویسد و دغدغه هایش ارزشمند است. «هشدار روزگار» مجموعه ای از مقالههایش است که بیشتر از ده سال پیش نوشته است ، دربارهی ایران و ایرانی ، فرهنگ و بیشتر از آنها اتفاقات هزارهی سوم میلادی. البته شاید مقالهها تا حدی تکراری به نظر بیایند. بخشهایی از این کتاب که به نظرم جالب بود را در ادامهی مطلب میخوانیم :
«آیا ایرانی امروز همان ایرانیای است که طی سی قرن مقاومت کرده، زندگی کرده ، با مشکلات آویزش داشته، با اوضاع و احوال تطابق به خرج داده و اکنون باز هم میتواند استعداد تطابق خود را به کار بیندازد، و یا ذخیرهی نیروی او ته کشیده؟ »
«ایرانی موجودی است اشراقیاندیش، یعنی تفکر بارقهای در او بر تفکر بر تفکر استدلالی غلبه داشته.این ، از خاصیت اقلیم و جغرافیا هردوست : زندگی در سرزمینی ناامن ، نیمخشک، با آفتابی درخشان و آسمانی ژرف و پرستاره، زمین گسترده و به قدر کافی بارآور، او را به این سو رانده. »
«ما تا زمانی که کلید رمز کنایههای ادبی خود را در ادب عرفانی به دست نیاوردهایم، نمیتوانیم گفت که گذشتهی خود را درست شناخته ایم، و تا آن را نشناسیم امروز خود را هم درست نخواهیم شناخت... خرابات،بیخودی، مستی ، زنار، شراب، بت ،رندی، مفر و امثال آنها که با آبوتاب و ستایش از آنها یاد میشود چه معنی دارند؟»
« ...هر نوع تفییر در سطح سازمان و حکومت، زمانی موثر است که موجب تغییر در روحیهی مردم بشود.بی دگرگونی مردم هیچ دگرگونی اساسی روی نمینماید.هر ملت باید خود را با اقتضای زمان تطبیق دهد. تا زمانی که اینکار نشده همه چیز در آرایش بیرونی متوقف خواهد ماند. این بحث پیچیدهای است که حکومت باید زمینه را فراهم کند تا مردم تغییر کنند ، یا مردم باید حکومت را در راهی که آن را مورد مصلحت خود میدانند بیفکنند...»
«بی اعتقادی یا مخالفت با یک رژیم، نباید تبدیل به عناد با تاریخ یا پایه های یک کشور بشود و خوشباوری جوانان را-که بیش از هرچیز احتیاج به یک آینده محکم دارند- با بازی گیرد.متاسفانه این کار شد ... »
« فاصلهای که در این پنجاه ساله میان جوانان و ادب اصیل فارسی افتاده، شاید در دنیا کم نظیر باشد. کمنظیر از آن جهت که ایران واجد یکی از غنی ترین سرمایههای ادبی جهان است، و همهی اندیشههای او و زیر و بم تاریخی و اجتماعی او در آن خلاصه شده است، و چون جوان ایرانی که باید کشور خود را بشناسد، از آن بیگانه بماند، به معنای آن میشود که از شناخت «من تاریخی» خویش محروم مانده و گذشته از آن استعداد هنرشناختی را در خود معوق گذارده و سلیقه اش رابه بیراهه کشانده ...بنابراین سالهاست که به ادب کلاس به صورت شیئی موزهای نگاه میشود... اگر قرار باشد که ادب گذشته برای جوان قابل درک . گیرا باشد، باید رگه های زندهاش را بیرون کشید، باید با رشتهای گذشته را به امروز اتصال داد.»
«اما مردم آمریکا، در اکثریت خود تصور میکنند که کشورشان خدمت به دنیا میکند.دستگیر سرزمین های فقیر است.میخواهد آنها را به شاهراه تمدن بیندازد، در حالی که عقب ماندهها در این «جهاد» استعداد چندانی از خود نشان نمیدهند...»