حلاوتی است دگر
- ۱ نظر
- ۰۶ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۸
خاطرات شازده حمام دکتر پاپلی را میخوانم. البته این کتاب عالی است و در بعدا به طور مفصل دربارهاش مینویسم. جایی اش میگوید کوچک که بودم(حدود سال 1338 ) میرفتیم در کوههای فارس پیش عشایر قشقایی برای فروش مس.(البته آنقدر بین تعریف کردنش نکته میگوید که حیفم میآید بدون گفتن آنها رد شوم) بعد میگوید میدیدم خیلی از آنها سواد نداشتند ولی شاهنامه را از بر میخواندند. و جالبتر اینکه خیلی حتی فارسی بلد نبودند و شاهنامه از بر می خواندند. میگوید ما سواد داریم و شاهنامه بزرگی در خانه، ولی آن را نمیخوانیم. او سواد ندارد و شاهنامه از بر است. خیلی حرفها میزند دربارهی عشایر. ولی اینجایش خیلی تاسف خوردم. به حال خودم و خودمان که ارتباطمان با زبان پارسی از میان رفته است. نهایتا محسن نامجویی بیاید شعر حافظ بخواند و گوش دهیم. ارتباطمان شده از این ها که بد نیست ولی کافی نیست. شاهنامه که فقط در حد کتاب درسی، آن را هم با نفرت میخوانیم بس که معلمهای ادبیات خوبند (البته از حق نگذریم معلمهای من خوب بودند خیلی). خلاصه این نوشته تلنگری باشد به خودم و همه آنها که میگویند وقتش نیست ، حوصلهاش نیست. همین محمدرضا شعبانعلی میگفت بحث، بحث وقت نیست. بحثی اگر هست بحث تلخ اولویت هاست. اولویت هایمان را درست کنیم.
در مترو،اتوبوس ، سالن انتظار و یا هر چیز عمومی مزخرف دیگری نشسته ای و به قیافه کسانی که در کنارت نشسته اند نگاه میکنی. به قصه ی این ها فکر میکنی. به این که هرکدام چه بوده اند و چه شده اند. شخصیتشناسی از روی قیافه افراد.مقایسه.
یک روز یکی از این هایی که در مترو «لواشک های خوشمزه فقط هزار» می فروشند می آید کنارت مینشیند و ازت می خواهد قصه ات را برایش تعریف کنی.
یک روز یکی از همین قاتل های روانی میآید و یک تفنگ در دهانت میچپاند و می گوید که باید قصه ات را برایش تعریف کنی. یک زورگیری خیابانی که به طریق رسمی قابل پیگیری است.
یک روز در خیابان راه می روی و میبینی همه دارند قصه ی خود را برای همدیگر تعریف می کنند.
می ترسیم.از تعریف کردن قصهی خود برای دیگران. از این که بیشتر یا کمتر از آن ها باشیم. یک روز می آید که دیگر هیچ ترسی نیست.روزی که خودمان هستیم. روزی که همه، همهچی رو کنار میگذارند.
No think, No sink.
No! think.No! Sink.
No, think. No(t) sink.
No? Think? No, Sink.
No Think? No Sink!
No think, No? Sink!
No Think, No. Sink.
No! Think! No! Sink!
No Shink. No Shink.
.
NO ,PARADON, HANG HIM !
می خواستم درباره ی «وداع با اسلحه» و جنگ و این جور چیز ها بنویسم ولی نشد دیگه. حسش نیامد. به جاش دیشب این برنامه ی «چهار سه دو یک» را دیدم که مرحله نیمه نهایی اس هم بود. شبکه چهار بعضی موقع ها ایده های جالبی میزنه مثل همین مسابقه ی سینمایی. مسابقه ی جالبی و آیتم هاش هم بد نیست. داور هایش هم خوبند فقط مجری اش یک کم روی اعصابه :). از چند وقت پیش می داد این برنامه رو ولی من دقیق نمی دونستم کی پخش میشه. حالا رفتم جدول پخش شبکه چهار رو درآوردم و می تونید ببینید که مثلا امشب ساعت ده و نیم پخش داره. البته تو این جدول چشمم به چیز های دیگری هم خورد که جالب بود مثل سینما چهار یا همین درس های سینما که الان داره پخش میشه. این شبکه نمایش هم هرچند فوق العاده فیلم های مزخرفی پخش می کنه ولی بعضی موقع ها خوبه(مثلا گیر می دهند به یک بازیگر کل فیلم هاش رو پخش می کنند.الان هم ویل اسمیت). کلا برید ببینید چه خبره دیگه !
این کتابخونه هم برای خودش سه هفته تعطیل کرده. اصلا هم نمیگه ما قراره چه کار کنیم! حالا خوب بود وداع با اسلحه(ارنست همینگوی) رو از یکی گرفتم خوندم. کتاب جالبیه. یک مجله هم جدیدا کشف کردم ، مجله «داستان».با همشهری داستان فرق داره. تا الان هم ده شماره ازش چاپ شده. خوندمش جالب بود ولی گزارش و مصاحبه و ... خیلی داشت.همشهری داستان جدید هم الان کنارمه. بد نیست فقط یک کم گرونه!
پ.ن :آلبوم حریق خزان علیرضا قربانی رو هم بگیرید گوش بدید! در ضمن الان فهمیدم این مسابقه سه چهار روز دیگه تموم میشه. شانس نداریم که!
هر چیزی رو تکرار کنی معنیاش رو از دست میده. بدیاش همینه دیگه.عادت می کنی به یه چیزی بعد اون دیگه برات معنی نداره و مهم نیست. فقط از دور خوبه.