کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

۲۶ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

باز هم سرآغاز

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۴:۱۰ ب.ظ
مدت‌ها قبل بود که فهمیدم این‌که بنویسی و منظم از خودت برای دیگران - و نه حتی دیگران، برای خودت- بگویی چه‌قدر هم برای خودت و هم برای بقیه مفید است.برای من که مفید بود ، البته از نوع وبلاگ‌خوانی اش. وبلاگ‌نویسی‌اش را گاه‌گاه می‌کردم اما هیچ وقت منظم نشد. هیچ وقت نگفتم که الان در کجا ایستاده‌ام ، چه می‌خواهم و  دغدغه ام چیست. از لذت‌ها و رنج‌ها و سفرها و تجربه ها ننوشتم یا کم نوشتم. ولی خیلی حرف داشتم -و دارم- که بزنم و هر آدمی حرف برای زدن زیاد دارد. اما عادت به نوشتن و گفتن این‌ها نداریم و از خوبی‌هایش محرومیم.نوشتن چیز خاصی نیست ، همان حرف زدن است. صحبت کردن درباره‌ی همه چیز و  گفتن از خود.و نه حتما نوشتن در وبلاگ یا در شبکه اجتماعی ، که برای خود و نوشتن شخصی.

این پست هم می‌خواهد شروع این نوشتن برای من باشد ، امیدوارم بتواند :)
  • محمدجواد

هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۴:۱۴ ب.ظ
این روزها خیلی خیلی به این فکر می کنم که چه عمر کوتاهی داریم. یاد اون شعری می افتم که می خوندیم :« عمر ما کوتاس ، چون گل صحراس » و فکر می کنم که هر کس این ترانه را گفته دل خوشی داشته که فکر می کرده عمر ما اندازه گل صحراست.گل صحرا چند هفته ای عمر می کند حداقل. این قدر کفتر دیدم این چند وقت به این فکر افتادم که عمر ما مثل پریدنش از یک بام به یک پشت بام دیگر است و کاش ما هم همان قدر پرواز می کردیم. کلی کار هست که باید انجام بدیم و عمر ما قد نمی دهد. آخرش هم پرواز نمی کنیم. 
همین قدر بس است فعلا. آن قدر روی دلم مانده بود این حرف که یک دفعه ای آمدم گفتم :)
  • محمدجواد

#بزن

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ



این هم 15 به در ما :)

  • محمدجواد

اندر خوبی‌ های یزد رفتن

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۱۹ ب.ظ

دو ساعت هم نشد که با فواد حرف زدیم. ولی بعضی آدم ها به دلیل همین کوتاهی دیدار اول در ذهن آدم می‌مانند. صبح تا غروب مشغول درس دادن بودیم و بعدش آمده بودیم بیرون برای یزدگردی و خوردن دیزی. از این‌که از المپیاد خوشش نمی‌آید گفت و از این‌که اگر برمی‌گشت به دبیرستان راه دیگری را انتخاب می‌کرد. خلاصه کلی سخن رفت در این باب و من هم بسیار دوست داشتم نحوه دید فواد را ، جانا سخن از زبان ما می‌گویی. وسطش از «کتاب امکان» اسم برد و گفت که حتما بخوانیدش و من هم در ذهنم ماند.

***

جادی پستی گذاشته بود و این کتاب را معرفی کرده بود. کمی هم از نظریات خودش درباره‌ی دانشگاه رفتن و ... نوشته بود. با تشکر از ایشون.

***

این‌طور شد که این «کتاب امکان» به دستم رسید.  نویسنده از سی کاری نوشته است که می‌توان به جای دانشگاه رفتن انجام داد. باز هم دیدیم که سخن دل ماست این کتاب . گفتیم پستی زده و همگان را بر خواندن این کتاب تشویق کنیم :) این کتاب رایگانه و می‌تونین از این‌جا سفارشش بدین. همین‌جا هم از علی‌سخاوتی (نویسنده کتاب) ، جادی و فواد عزیز تشکر می‌کنم :)

پ.ن :‌این پست مرتبط سپهراد رو هم بخونید .

پ.ن دو :‌ مثل این‌که اگر کتاب رو سفارش بدین خیلی طول می‌کشه تا بیاد. این لینک مستقیم کتابه. ولی برای رضایت نویسنده سفارش هم بدین :)

  • محمدجواد

خیال های عصر روز بارونی

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۴۶ ب.ظ

 بحثی پیش اومد درباره‌ی این‌که می‌توانیم خودمان انتخاب کنیم یا نه و این‌ها. از اون جا شروع شد که یکی گفت هیچ چیز تصادفی وجود نداره (و مثلا عدد رندوم نمیشه ساخت) و بعد هم ادامه داشت تا به انسان رسید که اصلا از کجا پیدامون شده و چی هستیم و کجا می‌رویم. چی بگم ؟ فکر کردن اصولا آدم رو دیوانه می‌کنه. آخرش به این نتیجه رسیدیم که ما دنبال واقعیت (و نه حتی حقیقت ) هستیم یا این که دنبال یه چیزی هستیم که باهاش زندگی کنیم؟ به این نتیجه رسیدم که به دنبال واقعیت بودن هیچ دردی از آدم دوا نمی‌کنه. آخرش می‌گی خب درد چیه که بخوام دواش کنم؟ دوا چیه اصلا؟

 حافظ  هم میگه حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است ، بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم. راست  میگه.

 تیم هم نشدیم رفت. الان خوبه بگم همه چی از قبل مشخصه و ربطی به من نداشت؟ بگم منو نمی‌زنید ؟

کلی حرف واسه زدن دارم. مونده رو دلم همینجوری. امسال هم داره تموم میشه. باید حرفام رو قبل از این‌که سال تموم بشه بگم.

 اصلا بی‌خیال . باهار رو بچسب با اون چیزای قشنگش که تموم نمیشه :)

  • محمدجواد

بخوانیم و بنویسیم

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۱۵ ب.ظ

هنوز هم بعد این همه مدت خواندن و نوشتن از نوشتن می‌ترسم. نوشتن بی‌شیله پیله است.نمی‌توان روی آن افکت گذاشت یا تدوینش کرد. خودش است و خودش و ذات واقعی ات را نشان می‌دهد.بعضی مواقع خودت هم خبر نداری چه هستی و این «خود‌واقعی» در فرق سرت کوبیده می‌شود. برای همین باید از فکرکردن بیهوده دست برداشت و بدون ترس نوشت.از فکر کردنی که به تو همه‌چیز را آن‌طور که می‌خواهی نشان می‌دهد. و از آن مهم‌تر باید خواند تا ترسی از نوشتن نداشت.نوشتن آغاز گفت‌وگو و «دیالوگ»‌ است، گفت‌وگویی که بیشتر از همه چیز به آن احتیاج داریم تا خودمان را بشناسیم و از زندگی لذت ببریم.پس بیشتر بخوانیم و بیشتر بنویسیم که بیشتر خواهیم فهمید.

  • محمدجواد

بذار که تا ابد بخوابم

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۳۱ ب.ظ

:)

  • محمدجواد

قصه گو

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۲۹ ب.ظ

در مترو،اتوبوس ، سالن انتظار و یا هر چیز عمومی مزخرف دیگری نشسته ای و به قیافه کسانی که در کنارت نشسته اند نگاه می‌کنی. به قصه ی این ها فکر می‌کنی. به این که هرکدام چه بوده اند و چه شده اند. شخصیت‌شناسی از روی قیافه افراد.مقایسه.

یک روز یکی از این هایی که در مترو «لواشک های خوشمزه فقط هزار» می فروشند می آید کنارت می‌نشیند و ازت می خواهد قصه ات را برایش تعریف کنی.

یک روز یکی از همین قاتل های روانی می‌آید و یک تفنگ در دهانت می‌چپاند و می گوید که باید قصه ات را برایش تعریف کنی. یک زورگیری خیابانی که به طریق رسمی قابل پیگیری است.

یک روز در خیابان راه می روی و می‌بینی همه دارند قصه ی خود را برای هم‌دیگر تعریف می کنند.

می ترسیم.از تعریف کردن قصه‌ی خود برای دیگران. از این که بیشتر یا کمتر از آن ها باشیم. یک روز می آید که دیگر هیچ ترسی نیست.روزی که خودمان هستیم. روزی که همه، همه‌چی رو کنار می‌گذارند.

  • محمدجواد

Crazy

دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۲۸ ق.ظ

No think, No sink.

No! think.No! Sink.

No, think. No(t) sink.

No? Think? No, Sink.

No Think? No Sink!

No think, No? Sink!

No Think, No. Sink.

No! Think! No! Sink!

No Shink. No Shink.

.

NO ,PARADON, HANG HIM !

  • محمدجواد

چیزی هست در مالکیت یک کتاب

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۳۶ ب.ظ

خودم تا چند وقت پیش عقیده ای به خرید کتاب نداشتم و بیشتر از کتابخونه یا دوستام کتاب می گرفتم. ولی خب چیزی که فهمیدم اینه که لذتی که توی خرید یک کتاب خوب و داشتنش هست توی خوندنش هم حتی نیست. حالا هی بگیم کتاب گرونه و اینا ولی خب تا حدی میشه صرفه جویی کرد و خرج کتاب کرد.  حسیه که پیشنهاد می کنم خودتون تجربه کنید :) البته هیچ وقت کتاب آشغال (که زیاد هم هست) نخرید تا پشیمون نشید.

از کتاب هایی که من تو این مدت گرفتم :«سومین پلیس» از فلن اوبراین ، «بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم» از دیوید سداریس(و ترجمه ی پیمان خاکسار. به شدت توصیه میشه این کتاب!) و اتحادیه ی ابلهان از جان کندی تول.

شماره ی جدید مجله داستان هم منتشر شده(11). کلا مجله ی خوبی به نظر میاد. اگه بتونه کارش رو ادامه بده(ما که همشهری داستان رو دیگه رها کردیم. هم قیمتش خیلی بالاست هم این که کلا یه جوریه. البته هنوز ارادت داریم بهش و با رفقا نوبتی می خریمش!!).

درباره ی سومین پلیس و بالاخره یه روزی ... یادداشت خواهم نوشت. سومین پلیس رو که باید یالکل یک بار دیگه بخونم.

  • محمدجواد