کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

هر روز به فکری

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ب.ظ

هر روز به فکری است. نه مثل دیروز و نه فردا.

روزی به سلامت زیستن و به هوای خنک را در بر دادن. اگر هوا خنک باشد و درخت‌ها تر و خوب ، دیگر هیچ فکری نمی آید و نمی‌آلاید انسان را. هر روز که راه می روم در این شهر و چهره های پرشتاب را می بینم به کمبود طبیعت و بیزاری از آسفالت و بتون فکر می کنم.

روزی دیگر به آینده های پرشتاب و متعدد فکر کردن. به دور و دراز و به چگونه بودن و چگونه رفتن. چیزی نمی بینم و از پس تاری های فراوان تصویری مبهم را خواهم دید. این نیز روز دوست داشتنی من نیست.

در آرامش خانه آرام می نشینم و هیچ فکری نمی کنم.مشغول خواندن خلبان جنگ اگزوپری و آسوده بودن ام. این هم روز دیگری است.

این روزهای پراکنده در کلیت خود یک وحدت می سازند.

انسان در جست‌وجوست. در جست‌وجوی چیست خودش هم نمی داند. برای همین است که همه چیز را زیر و رو می کند.

روزی در مقالات شمس این بیت را یافتم :

گیرم که ز پنداشت برستی آخر / آن بت که ز پنداشت برستی باقیست

و حقیقت بت رهیدن از پنداشت که فراگرفته است من را و ما را ویرانه ام کرد. رضایت اش را با این بت می سازد ، با مزید بودن بر دیگران و با فراموشی کوچکی و ذره بودن خودش. 

روزی را می خواهم که این پراکنده ها همه را  بی خیال شوم. تشتت خاطر از چیست؟

  • محمدجواد

به آرامی

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ب.ظ

قبلا نوشته ام. توی گوگل کیپ پیدایش کرده ام این را:

به آرامی از دست خواهی داد، 

سکوت و شگفتی سحرگاه را.

به آرامی از دست خواهی داد،

آزاد و رها فکر کردن را.

به آرامی از دست خواهی داد

لذت بردن از دیدن طلوع خورشید را.

به آرامی از دست می دهی،

همین حس سرخوشی و خوبی درونت را.


به آرامی، به آرامی، خیلی خیلی آرام، 

تمام حس های خوب را

از دست می دهی.

ایده های ناب ودرخشان زدن را.

شور و اشتیاق بی پایان را

لذت غیرقابل وصف حل یک مساله قابل وصف خواهد شد.

تمام جادوها از بین خواهند رفت. 

به آرامی، به آرامی

صبح ها رااز دست می دهی، عصرها را، خواب های کوتاه لذت بخش، سرخوشی در ساعت یازده صبح، گشتن در میان درختان باغ.


لذت کتاب ها را از دست می دهی.

لذت فرورفتن در یک کتاب ، در یک چیز. غرق شدن در آن. شوق تمام نشدنی برای بلعیدن هر چیزی در اطرافت هست.

لذت دوستان خوب، هم صحبتی با دوستان و بحث های طولانی. سبک و رها به آینده فکر کردن و دیوانگی کردن.

فکر کردن به چیز های ساده و جالب، نوشتن و رها کردن. این ها را همه از دست می دهی، شاید.


اگر خیلی تلاش کنی، شاید از دست ندهی. نمی دانم.

  • محمدجواد

حرف‌ها

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ب.ظ

خیلی چیز‌ها هست که می‌خواهم درباره‌ی آن‌ها بنویسم و بگویم، اما مطلب درست در دستم جمع نمی‌شود.نمی توانم درست و منطقی حرف‌ام را بزنم.تا به مرحله‌ی نوشتن می‌رسد سخن، پراکنده و مبتذل می‌شود و از دست می‌رود. غیر از این ، بعضی چیزها هم هست که نمی‌دانم خوب است درباره‌شان بنویسم یا نه. مثلا شرح مفصلی از دو سال گذشته (که مطلبی در وبلاگ ننوشته ام). یا شرح این‌که این روزها چه می کنم. همیشه فکر می‌شود که ممکن است خسته کننده یا تکراری و سطحی به نظر برسد. یا مثلا نوشتن دغدغه‌ها و فکرهای روزمره. شاید علت این‌که نوشتن ام منظم نیست ، همین سخت‌گیری باشد.

ولی موضوع برای حرف زدن و نوشتن زیاد هست. نمونه اش همین کتاب‌ها ، که همیشه قول می‌دهم بنویسم در موردشان (واز همه مهم‌تر در مورد ارتباط های بین‌شان). یا مثلا کوهنوردی و گزارش و خاطرات همین صعودها. یا همین دانشگاه که خودش موضوع جالبی است و کلی چیز را در بر می‌گیرد (مثلا دفتر مطالعات فرهنگی شریف و اتفاقاتی که در آن می افتد. یا مثلا همین گروه کوه و قدیمی هایش و کارهایشان. دانشکده های مختلف ، آدم های منفرد ...). یا این‌که چرا در ترم اول دانشگاه مطلقا هیچ کاری نکردم. چرا سراغ فلان چیز رفتم ، چرا بقیه فلان کار را کردند. از کی به فکرم افتاد سفر خوب است و چه سفرهایی رفتم و حاصل شان چه بود(سفرنامه نویسی هم که خودش قالبی است و از قالب های مورد علاقه من برای مطالعه). چه زمینه‌هایی الان مطالعه می‌کنم و چرا فکرشان به ذهنم افتاد و چرا به نظرم مهم هستند. خیالاتی که دوسال گذشته در مورد تحصیل و ادامه تحصیل و خارج و شغل و ازین جور مکافات کرده ام. و خیلی هست ازین‌جور مسایل.

خوب است که بتوانم بخشی ازین‌ها را بنویسم ، موضوع برای خودم هم شفاف‌تر می‌شود. همین الان کمی درباره‌ی هرکدام نوشتم! حقیقت‌اش زندگی این روز‌ها چون روال منظمی ندارد ، نوشتن را سخت می‌کند. البته زندگی روی روال غیر منظم هم خب ، خوب است. خیلی تجربه‌ها انتقال می‌دهد به آدم. الان خیلی وقت است به طور تقریبا خودخواسته غیرمتمرکز زندگی می کنم. یعنی گاه‌گاهی مسیرها را می‌روم و برمی‌گردم و نگاه می‌کنم که چه اتفاقی می‌افتد. بعضی وقت‌ها استراحت می‌کنم و بعضی وقت‌ها چند کار با هم. سعی می‌کنم تجربیات این مسیرها را مکتوب کنم در حال حاضر. تا که چه پیش آید و چه شود.

  • محمدجواد

در رد حرفه ای بودن

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ق.ظ

دوستی داشتم که حرفه ای بودن را می ستود. سر صبح بیدار شدن و با عزم و اراده کاری مشخص را انجام دادن و نتیجه گرفتن از آن. حرفه ای بودن به معنای عمیق بودن و انجام دادن همیشگی کاری ، به معنای شاخه شاخه نکردن و مستقیم و با اعتماد به نفس پیش رفتن.

اما من از حرفه ای بودن بدم می آید. حرفه ای بودن برایم متناظر است با روتین شدن ، متناظر است با کاری را به خاطر هدفی دیگر - و نه از روی علاقه - انجام دادن. کشتن شور و شوق و انگیزه های درونی مان که می توانند ما را تا دوردست ها پیش ببرند ، و استفاده از اراده محض. آماتور بودن برایم جذاب تر است: صبح پا شدن و شوری را در خود حس کردن و رفتن به سراغ حل مساله ، سه تار، فلان مقاله جدید یا هر چیز دیگر و تا آخر شب خود را خفه کردن با آن. و فردایش بیدار شدن و هیچ کاری نکردن! و اراده در این مسیر به ایجاد شور و انگیزه و تبعیت از خواست های عمیق بر می گردد. حتی رفتن دنبال انگیزه ها اراده ای می خواهد پولادین.و بعد آرام آرام این نیروها  را همگرا کردن و رسیدن به نتیجه.

خیلی از دور و بری های من حرفه ای اند. در شریف حرفه ای زیاد هست. کسانی که حرفه ای تحصیل می کنند. نتیجه شان عالی است : در بهترین دانشگاه‌ها ادامه تحصیل می دهند. اما نمی توانم (حداقل من نمی توانم.) درک شان کنم. نمی توانم این گستردگی و بزرگی زندگی را جمعی بزنم با مسیری مشخص را رفتن ، حداقل در این سن. یا حتی کسانی که حرفه ای فعالیت فوق برنامه انجام می دهند. دیگر خیلی نفرت انگیز است فعالیت فوق برنامه و شخصی را حرفه ای انجام دادن. خب هر موقع که حوصله ات کشید یاد بگیر ، چه اجباری هست ، مگر می خواهی شوپن یا بتهوون شوی؟

البته ، نمی توان به این دلیل دور همه کاری را خط کشید ... قبول می کنم. برخی کارها را به اجبار انجام می دهیم و بعدا نتایجی می گیریم. اما ایجاد انگیزه ها و شناخت شان هم مهم است. شوق درونی ما یک گوهر بزرگی است که می تواند کارهای بزرگی بکند. من به ساختن انگیزه ها ، شناخت شان و رفتن به دنبال شان بیشتر معتقدم.

پ.ن : بعد از آن‌که گفتم می خواهم قالب محتوایی را عوض کنم ، اتفاقا اولین پست کاملا در همان قالب محتوایی قبلی بود!

  • محمدجواد

چرخش!

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ق.ظ

یک مقدار قصد دارم حالت محتوایی وبلاگ را عوض کنم. هر چند شاید از  حالت اصلی اش بیرون بیاد.

بیشتر در مورد فکرهایم می نوشتم. ولی سخت است در مورد فکرها نوشتن ، آن هم آن طور انتزاعی که من دوست دارم. اکثر فکرها در درون ما با بی رحمی از بیرون آمدن خودداری می کنند ، آن هم در دست کسانی که قلم نمی شناسند.

این مدت به چندکار مشغول بوده ام و هستم ، قصد دارم گزارش این ها را در طول زمان بنویسم و تجربه هایی فیزیکی تر. این تجربه ها شامل عکاسی می شود (که یکی دو سالی است شروع کرده ام) ، کوهنوردی و سفرها. در مورد کتاب ها هم طبق معمول خواهم نوشت. از تجربه های آشنایی با آدم های مختلف بیشتر خواهم نوشت. دیگر چه چیزی زندگی من را می سازد؟ از دانشگاه رفتن ها و تهران گردی ها هم شاید چیزکی بنویسم. هر موقع هم که فکرهایم به جای خوبی رسید ، سعی در ثبت شان خواهم کرد.

این خواهد بود برنامه ی من در ادامه ی این وبلاگ. با تجربه های پیشین شروع می کنم به نوشتن.

  • محمدجواد

خرده فکرهایی درباره انسان و زمین

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ

درباره ی کتاب زمین انسان‌ها ، از آنتوان دوسنت اگزوپری


اسم اگزوپری را اول بار با شازده کوچولو شنیدم ، نویسنده یکی از معروف ترین کتاب های قرن گذشته ، و چون همیشه از چیزهای معروف بدم می‌آمد پس فکر کردم این هم یکی از آن ها باید باشد. اما بعدتر دانستم که کاملا در اشتباهم و خواندنش را شروع کردم. زمین انسان‌ها را مدت ها پیش دستم گرفتم و تا میانه آمدم ، عمیق بودن روایت اش من را در نیمه ی راه متوقف ساخت ، اما به بزرگی سخن‌اش پی بردم. تا آن که مدتی پیش دوباره شروع‌اش کردم و تمام آن را بلعیدم و فکر کردم.

کتاب شروع درخشانی دارد، بسیار درخشان. اگزوپری از یکی از پرواز هایش می‌گوید و چراغ های روشنی که در راهش برفراز زمین می‌دیده و فکرهایش درباره این سیاره. از همان اول خواهیم دانست که کتابی در پیش رو داریم که قرار است با آن کندوکاو کنیم ، جست‌وجو کنیم شخصیت و درون و خمیرمایه‌ی تمام انسان‌ها و خودمان را و سیاره‌ی شگفت انگیزی که بر روی آن هستیم... و اگزوپری چه قدر خوب این جست‌وجو را انجام داده است.
سراسر کتاب در خاطراتش از پرواز شکل می‌گیرد ، پروازهایی که شبیه پروازهای امروزی بی خطر نیست و بسیار پرمخاطره و پیش‌بینی ناپذیر است. با این حال عشقی نادیدنی همواره آن‌ها را می‌کشاند تا پرواز کنند. اگزوپری و دوستانش بر فراز صحرا پرواز می‌کنند -از فرانسه تا بوینوس آیرس- بر بالای اقیانوس ، بالای رودها و شهرها و اوقاتی هواپیمای آن‌ها می‌افتد و به ناچار سفرهایی می‌کنند به اطراف و اکناف زمین. و کتاب در زمینه ی این ماجراها شکل می‌گیرد ، و نه این که کتاب شرحی هیجان انگیز باشد از سفرهای هوایی به اطراف دنیا ، اتفاقا روایتی کاملا ساده دارد و بیشتر شرح مبارزه روح انسان با سختی ها و چیزهای دیگر است.
به این ترتیب اگزوپری ما را با خاطراتی رو‌به رو می‌کند که در آن انسان روزها در برابر مشکلات قرار می‌گیرد و در حین این مخاطرات به وظیفه‌ی خود و جست‌وجوی راهی برای گریز از پوچی می‌اندیشد. انسانی که از خطر نمی‌هراسد ، عشق به پرواز و گسترش خط هوایی را بر مخاطرات ترجیح می‌دهد و مبارزه خویش را آغاز می‌کند. و این اندیشه‌ها در کنار صحرا ،کوه‌ها ، طبیعت ، قبیله های بیابانی و ... شکل می‌گیرند. توصیف کتاب از یکی از اعضای خط پروازی که چندین روز در کوه‌های هفت‌هزارمتری آند راه‌ می‌رود و نمی میرد چه‌قدر گویای شگفتی روح انسان است! و توصیف‌اش از راه گم کردن در صحرا ، در صحرایی که حتی نمی‌داند چه صحرایی است و بی‌هدف به جانب‌های مختلف می‌رود و ناامید می‌شود و باز این ناامیدی را رها می‌کند و حرکت از سر می‌گیرد.
زمین‌ انسان‌ها پر از این اندیشه‌هاست.و در فصل پایانی کتاب ، جمع‌بندی هایش از این سلوک برای یافتن حقیقت انسان را بازگو می‌کند. فصلی که نامش «انسان‌ها» است. از حسابداران بیزاری می‌جوید ، با سربازان جنگی همراه می‌شود و آن‌ها را درک می‌کند ، نفرت اش را از دنیای پوچ و بیهوده‌ای که برای بسیاری ساخته شده است را اعلام می‌کند و بسیاری بسیار دیگر. باید آن را خواند و با آن همراه شد تا به اندیشه‌های اگزوپری رسید.

  • محمدجواد

کتاب‌ها

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ق.ظ

کتاب‌ها... کتاب‌ها موجوداتی هستند که بسیار از آن‌ها تاثیر گرفته ام و زندگی کردن با آن ها را دوست دارم. اما چه چیز باعث می‌شود بدین‌گونه پربار و تفکرآمیز باشند؟

کتاب یکی از قوی ترین مدیوم های ارتباطی و اطلاعاتی است. مجموعه ای به هم پیوسته در قالب زبان که می‌تواند درباره ی هر موضوعی باشد ، برای همین  گستردگی زیادی دارد. زبان هم که اولین و آخرین روش اندیشه و بیان ماست ، هرچیزی را در قالب زبان می ریزیم و حتی خودش را با خودش تحلیل و بررسی می کنیم. از طرفی یک کتاب خوب را به سادگی از یک کتاب بد می توان شناخت: نوشته، درون نویسنده را آشکار می کند. با خواندن کتابی از یک نفر درون دنیای ذهنی اش می شویم و قضاوت هایش در مورد بسیاری از چیزها را کشف می کنیم و به دنبال  سوال‌های زیادی که او از ما می پرسد می‌رویم. ازین لحاظ شاید شبیه سفر کردن باشد: شکستن دنیای بسته خود و رفتن به جاهای بزرگ‌تر با سوال‌های بیشتر و فکرهایی متفاوت. این‌ها باعث می‌شوند کتاب ارزش‌مند باشد و خواندن آن جنبه‌ای را به وجود ما اضافه کند.

اولین کتاب‌هایی که خوانده‌ام را به روشنی یادم هست ، چندین کتاب از ژول ورن بود که بیشتر از ده سال پیش از کتابخانه می‌گرفتم. اتفاقا همیشه فکر می‌کردم آن موقع وقت خود را تلف می‌کردم ، تا این‌که چند وقت پیش دوستی به من گفت که اتفاقا تاثیر زیادی رویت گذاشته همان کتاب‌ها (و کمی بررسی کردم دیدم که تاحدی درست می‌گوید ، ژول ورن تخیل محض نیست ، ستایش ماجراجویی و حرکت و تجربه های جدید است که من هم بسیار به این ها ارادت دارم!). و بعد فهمیدم که حتی داستان‌های ساده می‌توانند درون ما را دچار چالش کنند یا آن را تایید کنند حتی. بعضی وقت‌ها از خواندن کتاب فرد اعتماد به نفس می‌گیرد ، این وقتی است که داستان یا موضوع اتفاقا شخص را تایید کرده و او را روشن و آگاه نشان داده است. بسیاری از کتاب‌ها خواندنشان دشوار است ، چون در فضایی کاملا متفاوت از ما هستند و آن‌گاه مجبور هستیم از خودبزرگ بینی کم کنیم و مسایل دیگری غیر از آن‌ها که در ذهن‌مان هست را بررسی کنیم و چارچوب‌های ذهنی را عوض کنیم.

اما خواندن کتاب علاوه بر گسترش ما ، دایره‌ی انتخاب هایمان را هم بزرگ‌تر می‌کند و تصمیم گیری برای زندگی را سخت‌تر، که به نظرم این سخت‌تر شدن کاملا به جا و ناشی از آگاهی از انتخاب هاست. کسی که فقط یک راه پیش رویش باشد-حتی اگر بهترین راه- با انتخاب آن راه ارزشی را کسب نکرده است. ارزش آن‌جا کسب می‌شود که با اطلاع از همه‌ی راه‌ها ، راه درست‌تر (سخت‌تر؟) را می‌گزینیم و بر آن استوار می‌ایستیم.

اما چه‌قدر؟  قبل‌تر ها می رفتم در گودریدز صفحات افراد مختلف را می دیدم و با دیدن آن‌ها که چندهزار کتاب داشتند شگفت زده می‌شدم و سریع برنامه‌ریزی می‌کردم تا من هم به آن رقم برسانم! اما فهمیدم که اتفاقا ربطی به این ندارد و اصل مطلب در انتخاب کتاب‌های خوب و درست خواندن آن‌هاست. در این‌که هرقدر کتاب خواندنت طول می‌کشد، حداقل همان مقدار به آن فکر کنی و سعی کنی نویسنده را دریابی ،و این‌که ارتباط این را با کتاب های دیگر پیدا کنی و اندیشه‌ها را مقابل هم قرار بدهی. بنابراین حتی یکی از کتاب‌هایی که خواندم چندین ماه طول کشید خواندنش و بعضی هم در یک روز و این اصلا مهم نیست. مهم یگانه شدن با مغز کتاب است و دستاوردی که از آن خواهیم داشت.

اما محدودیت آن‌ها ... به راستی که کتاب‌ها محدودند و بسیاری چیزها به زبان نمی‌آیند و حرف های ناگفته از گفته بیشتر است. نیکوس کازانتزاکیس در این مورد زیبا می‌گوید:

«هنرمند با جوهری سخت و ناپیدا دست و پنجه نرم می کند، جوهری بس والاتر از خوداو. حتی بزرگ ترین فاتح، مغلوب بیرون می آید، زیرا عمیق ترین راز ما، تنها رازی که شایسته بیان است،همواره بیان ناشده باقی می ماند. این راز هیچ گاه تسلیم محیط مادی هنر نمی شود. در درون هر واژه به خفقان دچار می شویم. با دیدن درختی شکوفه داده، قهرمان، زن، ستاره صبح، فریاد می زنیم:"اه!" هیچ چیز دیگر نمی تواند مبین شادی ما باشد. هنگامی که با تجزیه و تحلیل این "اه" می خواهیم به اندیشه و هنر تبدیلش سازیم تا آن را به بشریت انتقال دهیم و از زوال رهایی اش دهیم، چگونه تا سرحد واژه های مفرغین و بزک کرده،مملو از تفرعن و تجمل پایین می آید!

اما افسوس که راه دیگری برای انتقال این "اه" به بشریت  نداریم-تنها تکه جاودانگی در ما. واژه ها! واژه ها...»

و افسوس که هیچ‌کس با خواندن کتاب‌های زیاد ، به معرفت و حقیقت نمی رسد و این تنها سرآغازی بر حرکت دشواری که در پی آن شاید،‌شاید ، شاید فهم گوشه ای از حقیقت باشد. پس به این صورت است که همان‌قدر که کتاب‌ها را دوست می‌داریم ، همان‌قدر هم  از فهم ناقصی که به ما می‌دهند بیزاریم و در پی تکمیل آن ، حرکت‌مان را شروع خواهیم کرد.


  • محمدجواد

در غار افلاطون

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۳ ق.ظ

پس مدتی را این گونه گذراندیم، بی داستانی و بی مطلبی و همه ماجراها در درون. در غار افلاطون بودم گویا و مشغول بررسی سایه ها و شاید حال کمی از سایه ها بگوییم بد نباشد. اما همین‌قدر بگویم که درون آدمی موجودی است شگفت و بزرگ که کند و کاوش عمری را می طلبد و بل که عمری هم کوتاه است برای این جست‌وجو. 

در این مدت تجربه هایی داشتم و فکرهایی و کتاب هایی در چنته، بنابراین ازین پس بیشتر خواهم گفت ازین ها. اما چه کنیم که نوشتن و رو به رو شدن با افکار خود ،  سخت است. در دقیقه ای فکر انسان تا فتح تمامی قلل معرفت -به زعم و خیال خودش البته- می رود و سپس جمله ای می نویسد و خودش کوچکی فکرش را می بیند ، یا افسار گسیختگی و پراکندگی شان. نوشتن فکرها و تجربه ها روبه رو شدن با خود است و ما از خودمان بیشتر از هرکس دیگری می ترسیم ، می ترسیم بد باشیم ، می ترسیم جملات کوچکی بگوییم و می ترسیم به حقیقت ضعف خودمان پی ببریم. اما به نظر رشد انسان در همین آگاهی درونی است و همین انگیزه ای می شود برای داشتن این خانه ی کوچک نوشتن، بلاگ و نوشتن در آن.

اگر کمی عملی تر بخواهم بگویم ، قصدم این است که حول موضوعاتی که درگیر آن ها بوده ام -چه در زندگی روزمره و چه در ذهن- روایت هایی بنویسم. موضوعاتی مثل دانشگاه ، جامعه ، فلسفه، عکاسی ، سفر و ... که البته قابل خرد شدن و ریزتر شدن و دیدن هم هستند. دید مشخصی ندارم ، هر آن چه فکر کرده ام یا دیده ام را تا حد امکان منظم می کنم و خواهم نوشت، به امید حق. این هم که تا کی و کجا ادامه دهم ، اصلا معلوم نیست و بستگی به همان غاری دارد که اول اش گفتم. در این حین موضوعاتی پیش می آیند که شاید اصلا درگیر آن ها نبوده ام و به آن ها فکر خواهم کرد و دنبالشان خواهم رفت و این همان قسمت جذاب ماجراست. تا ببینیم چه می شود.

  • محمدجواد

زندگی

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۱۵ ق.ظ

خیالات هنگام خواب. وقتی خوابت می آید حس چرخندگی بیشتر است. کمی صحبت کردن و آشنا شدن. فکر کردن به روابط انسانی ، چیزی که وقتی در مرکز آن هستیم از همه وقت کمتر متوجهش هستیم و وقتی ناآشنایی میان ما و بقیه فاصله می اندازد، به فکرش می افتیم. بی خیالی.

در باب این که قطعیت آدم را شیرتر می کند. ادم از عدم قطعیت می ترسد و این نفرت آور ترین ترس در وجود آدم است. یک نفر از عدم قطعیت زندگی، یک نفر از عدم قطعیت رویداد ها و همین طور. ...

درباب این که فکرهای مسخره می کنیم. من نویسنده می شوم. ولی می دانم نمی شوم. دایم خودمان را قضاوت می کنیم ، من خوب می نویسم؟ من خوب حل می کنم؟ من خوب بازی می کنم؟ 

آدم ها دو دسته اند. بعضی ها شدت ندارند. بعضی ها هم دارند. در همه چیز، حتی قمار. آدم های شدت دار دیدنی ترند. آدم های ملایم بیشتر به خواسته هایشان می رسند.

رفاقت گوهری است. بی بهره ازین گوهر بودن از دست دادن است. من دوست دارم رفاقت کنم و رفاقت بشوم. 

از دیدن بعضی چیزها آدم می جوشد. 

می توانم تا یک روز همین طور بنویسم. محال است آدم بتواند همه ی فکرهایش را در قالب نوشته در آورد. حجم زیاد و غیرقابل بیان بودن برخی. واقعا بیان چیست؟ خیلی چیزهای واقعی غیرقابل بیان اند و خیلی چیزهای قابل بیان غیر واقعی. زبان چیز بی ربطی است. زندان تنگی است.

هرکجا بروی آسمان همین رنگ است. این را خوب است آدم تجربه کند. صدای ماشین هایی که نصفه شب در جاده بی هدف می روند همه جا می آید. بی هدفی همه جا ما را دنبال می کند. لحظه های کوچکی که فکر می کنیم همه ی دنیا را فهمیده ایم، همه جا دنبال ماست.

ما محکومیم به فکر کردن، فکر کردن و باز هم فکر کردن، لحظه هایی کوتاه از بصیرت و فهم هم سر راهمان هست. پرت و پلا شد باز هم...

  • محمدجواد

من ناظر، تو ناظر ، او ناظر

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۲۴ ب.ظ

به لطف شبکه‌های اجتماعی که اطلاعات روی آن‌ها نامربوط ترین اطلاعاتی است که هر فرد باید درباره‌ی بقیه بداند ، نامه‌ای دیدم که جمعی از دانشجویان پزشکی (فکر می‌کنم پزشکی تهران) زده بودند به وزارت(یا وزیر و یا هرچیز، چه فرقی می‌کند؟) علوم. نالیده بودند از اوضاع پردیس‌های بین‌الملل و این‌که نباید به این شکل  دانشجو گرفت. از تبعیض گفته بودند و این‌که دانش نباید پولی باشد و ... حالا خودم هم خیلی موافق این طرح نیستم. ولی این‌ کار خیلی جالب بود برایم. این کار که صدها نمونه‌ی آن را در دور و اطرافمان می‌بینیم (جمعی از نخبگان از فلان ابراز نگرانی کردند ، امضای بهمان قدر از استادان در حمایت از آقای ایکس و غیره. کلا موضوعش خیلی مهم نیست. اصل کار یکی است) نمونه‌ای از ناظر محور بودن جامعه‌ی ماست. ما منتظریم که یک فرد یک کار نادرست (ولزوما  نادرست هم نه ، از نظر ما نادرست) انجام دهد تا بیانیه صادر کنیم و از زیر پا گذاشته شدن ارزش‌های دینی بگوییم یا از زیرپا گذاشته شدن حقوق بشر با دموکراسی. کسی که نه حقوق را می‌فهمد و نه بشر را و نه ارزش‌ را (مسلما نه همه) درباره‌ی همه‌ی این موضوعات نظر می‌دهد.و حالا بالفرض که بداند. بالفرض که بدانی راه سعادت کل دنیا چیست ، باید در بوق و کرنا کنی؟ یکی حرف جالبی می‌زد که تو هر حرفی که می‌خواهی بزنی ، کسی قبلا زده. پس دهنتو ببند و حرف‌هایت را عملی کن.مجلس که احتمالا یک نمونه کوچک‌تر و بدتر از جامعه‌ی ماست هم فقط نظارت می‌کند. قوه‌ی اجرایی کشور هم نظارت می‌کند. جای کار خالی است. حالا این کار برای دانشجوی پزشکی که از وضعیت این پردیس ها ناراحت است می‌شود مثلا تشکیل یک گروه در این باره و مصاحبه با بیست تا از دانشجویان این پردیس‌ها و در‌آوردن آمار درباره‌ی وضع نمرات این افراد در دانشگاه‌های مختلف و بعدش هم ارائه‌ی نتایج‌اش به صورت درست. برای مجلسی که از وضعیت گشت‌های ارشاد ناراضی است می‌شود گذاشتن جلسات منظم با چند استاد در زمینه‌ی مربوط و آوردن دلایل مستند برای انجام شدن یا نشدن این‌کار. ولی متاسفانه شبکه‌های اجتماعی ، ساختارهای مدرن و رسانه‌ها ما را به سمت تصمیم‌گیری های کوچک و کم فایده راهنمایی می‌کنند. از لایک کردن و رای دادن بگیر تا دموکراسی ، تظاهرات ، راه‌پیمایی و ... و این ساختارها همان‌طور که در جامعه هستند ،‌ در سطح‌های کلان هم دیده می‌شوند. پس از امروز به جای حرف زدن و لایک کردن ، یک ایده را اجرا کن !

  • محمدجواد