کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

کران

دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

تا کدام اندیشه برون تراود و چه مایه ای داشته باشد.

آخرین مطالب

اینجا

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۵۶ ب.ظ

بیرجندیم.برف می آید. از هر کس می پرسیم می گوید خیلی سال است بیرجند این طور برف نیامده. امروز می خواستیم برویم قاین که جاده بسته شد. از بعدظهر برف سنگینی است. اینجا آرام شده و بعد از ظهر جمعه برفی و گرفته است. همه ماشین ها مرامی ما را سوار میکنند تادربرف نمانیم. یک ماشین رفقایش را پیاده می کند و ما را سوار می کند. خیلی خوشحال هستند. برف یعنی آب و آبادانی و فراوانی. ما این روزها این را فهمیدیم.

خوابگاه دانشگاه بیرجندیم و خبری نیست. می شد در ترمینال بمانیم تا خبری شود ولی برگشتیم، عجله نباید کرد. وقتی می رسیم گرمای اتاق سرشارمان می کند. باور نکردنی هست که یک سرما و بعدش گرما چه قدر همه را به هم نزدیک می کند و روح را آزاد. حالا دیگر خیلی مهم نیست چه روزی کجا برویم.

برف می آید سیاوش کسرایی را گوش می کنم. بیرون می رویم تا برف را ببینیم. زندگی ساده دنبال می شود. صبح خوسف بودیم و روستاهای اطرافش که خشکسالی پیچانده شان. آرامگاه ابن حسام خوسفی سکوتی و آرامشی داشت. چند روز است هوا ابری است و همین.

بیرجند شهر خوبی است. الان که دوهفته است مسافرم به  خانه به دوشی خو گرفته ام. خیلی کاری به اتفاقات نداریم. الان زندگی طوری پیگیری می شود که انگار در ناصرآباد خوسف که بچه ها بیرون می چرخیدند و خشکسالی که اذیت می کرد و زندگی چند چیز خلاصه می شود. نه سودای بلندی وجودم را در بر می گیرد آن طور که می گرفت و نه اذیت ایم. می رویم و می آییم و همین کافی است. نشستن در زیر برف نه من را به بلند ترین ماجراجویی ها می برد و نه سرمای برف ما را اذیت می کند. یک برف خوب است و همین. فکرهای ما در این مدت عوض شده اند.

این وسط ها را ننوشته ام که چه شد و می نویسم. علی یک هفته ای با ما بود و رفت. همه اش هم شک داشت که کی برود و چطور و آخرش هم در آخرین زمان ممکن رفت. خیلی هم حال داد در طول مسیر. زاهدان بودیم و زابل غمگین و بعدش هم که اینجا.

خواسته ای نداریم مثل همان شب نایبند که زیر ستاره ها خوابیده بودیم. خوشحالیم از خوشحالی اهالی اینجا. بعداز ظهر جمعه هرکاری می کنی غمگین است و آن هم در برف و بعد از چند روزی بی آفتابی. این خطه، این ایران دوست داشتنی است و بیشتر از آن کهن است. وصف کردنی نیست که الان چطور هستم با این دوری که شاهنامه و کوه ها و دشت ها و جاده ها را در من زنده می کند.

  • محمدجواد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی